آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۱۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

من اینجا باشـــم، گّـــــــب (خب)، شما برووووو، بَعــــــــــــد،  برای من دایی بیریز (چای بریز)


ییا اومد، بعــــد بادی کیدیم، گُــــــــب، بــــــعد اوبتاب، دیکند! (زهرا اومد، بازی کردیم، بعد افتاد شکست!!( خیلی از قصه هات اینجوری تموم میشه!!)

.

.

.




رز
۰۹ بهمن ۹۲ ، ۰۱:۴۲ ۰ نظر

میری، میای، تو بغلم، وقتی میچلونمت، وقتی بازی میکنیم، وقتی با تلفن حرف میزنم، و خیلی وقتای دیگه، یه «مامان دودت دایم» یا «مامان گِیلی دودت دایم» پیشکش میکنی، و دل من رو از فرط خوشحالی از جا میکَنی.


از برکات صله رحمه. چند شب پیش خونه امیرعلی اینا، شنیدی که امیر علی به مامانش گفت مامان دوسِت دارم، و در جا تکرار کردی. بالاخره به این نتیجه رسیدی قرار نیست فقط مامانا قربون صدقه فرزندان عزیزتر از جانشان بروند و میشه گاهی برعکس هم بشه.

البته گاهی مامان گوبم و مامان دان و مامان جونم و مامان عزیزم نصیبم میکردی ولی این «دوستت دارم »ها شدیدا یه جور دیگه میچسبه. 

خدایا شکر. ممنون به خاطر تک تک نعمت هات، که بیشمار، در مقابلشون، عدد کمیه.

خدا قسمت همه بکنه. خدا دل همه آرزومندا رو شاد و گرم کنه به نفس بچه ای از وجود خودشون.

رز
۰۷ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۳۰ ۰ نظر

شخصیت داری برای خودت از اینجا تااااا اونجا!


- وقتی حرفی از شما رو تکرار میکنیم یا میکنند! بدت میاد و میگی نگو!

- بابایی تو ماشین میگه همگی صلوات بفرستیم، و همه میفرستند، شما تصمیم میگیری بگی نمیگم!

- امیرعلی با روی خوش اسباب بازیش رو از دست شما که خیلی هم خواب آلودی و اصلا اعصاب مصاب نداری، میگیره، تصمیم میگیری با خنده اسباب بازی رو بهش بدی، و بعد خودت رو بندازی بغل من و زار زار گریه کنی.

- یه بچه چند بار اسباب بازی هاش رو از دستت میگیره، تصمیم میگیری کلا به اسباب بازیهای بچه مذکور دست نزنی! حتی اگه بهت بگیم اجازه هست، بردار! میگی نه! ایداده نیت! مال امَلیه! (اجازه نیست. امیرعلی ه)

- اسباب بازی مشابه اسباب بازی احسان رو برات میخریم، تا چند روز دست نمیزنی بهش که مالِ ای آنه (مال احسانه)

- وقتی ناراحتی، و بهت لبخند میزنم، میگی: نگند! خوشال نیت تم (نخند خوشحال نیستم.)


شخصیت عالی رتبه ات رو شکر عزیز با شخصیتم. 

رز
۰۵ بهمن ۹۲ ، ۰۱:۳۲ ۰ نظر
تو آشپزخونه خم شدی از روی زمین چیزی برداشتی. 
گفتی بخویم؟
نگاه کردم فکر کردم نونه. گفتم بخور نونه مامان جان.
با احتیاطی که نمیدونستم از چیه (و بعدا فهمیدم!) با نوک دندونات، از نوکش یه تکه خوردی.
گفتی نون نیت!
اومدم نگاه کردم دیدم چیپسه! (بابایی هر از گاهی برای من میخره، و مسلما وقتی خورده و اثراتش نابود میشه که شما در قید بیداری نیستی!)
گفتم نون نیست مامان جان. فکر کردم نونه. میخوای بخوری؟
گفتی بله!
گذاشتی دهنت و رفتی تو سالن پی بازی.
چند دقیقه بعد، در حالی که زیر زبونت با خودت حرف میزدی و میگفتی: بودم نیت! (بازم نیست) اومدی آشپزخونه و با سر پایین رو زمین دنبال بقیش میگشتی!! به زور جلوی خندم رو گرفتم و از آشپزخونه اومدم بیرون که لو نرم!
کشته ی اون نجوای درونیت شدم مادر جون.
رز
۰۴ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۵۰ ۰ نظر



آیا اینا یه سری از وسایل خونه است که وسط سالن رها شده؟

خیر!

آیا این ها قطاره که با وسایل درست شده؟

خیر!


پس آیا اینا چین؟


این ها بَه چه bah che  سپهر هستند که دونه دونه با مهربونی تو بغلش خوابوندتشون و گذاشته زمین. البته بعضی ها رو هم داد من خوابوندم. 

معرفی میکنم: به ترتیب سطل زباله، تابلوی جا کلیدی، خودکار، پادری دستشویی که وسطش پتوی سپهره، لباس راحتی بابایی، و کوسن. 

رز
۰۱ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۲۰ ۰ نظر