آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

انقباض های دردناک و نفس بند آورنده شروع شده اند

روزی چند بار احساس میکنم نکنه داره به دنیا میاد؟ 

رز
۱۱ شهریور ۰۳ ، ۰۶:۰۱ ۰ نظر

موج مکزیکی میروی و دلم قنج میرود از حرکاتت

برایت والعصر میخوانم که ارام و صبور باشی و حمد میخوانم که سلامت باشی و با سلامتی به دنیا بیایی

 

رز
۰۶ شهریور ۰۳ ، ۰۱:۲۱ ۰ نظر

آزمایش خون ناشتا

به معننای بیش از ده ساعت (برای من حدود۱۳ ساعت شد) ناشتا بودن است

و این یعنی ضعف و گرسنگی ، حتی بعد از غذا خوردن.

و نتونستم برای آزمایش قند دو ساعت بعد برم، موند برای فردا ان شاالله. 

چقدر گرسنگی برامون دور از ذهنه

و چقدر گرسنگی در دنیا شایعه، و یک احساس روزمره است

مثلا غزه

انقدر عادت به گرسنگی دارند، که از گرسنگی میمیرند و دم نمیزنند... 

شاید هم دم میزنند، اما صدایشان به جایی نمی‌رسد... 

 

رز
۲۸ مرداد ۰۳ ، ۱۴:۲۵ ۰ نظر

بالاخره گروه 4+1 برای اسم به جمع بندی رسیدند

البته نفر چهارم از گروه 4، موافق نیست

نفر سوم ممتنعه

نفر اول از گروه 1، نظرش در نفر دوم از گروه چهار ادغامه (به خاطر اینکه در شکم نفر دومه!)

و مهمترین فرد، نفر اول از گروه چهار، یعنی بابای بچه است که با اسم پیشنهادی نفر دوم موافقت کرد.

رز
۲۱ مرداد ۰۳ ، ۰۶:۴۸ ۰ نظر

سیکل دکتر رفتن من این طو رشده که

میرم دکتر

یه مساله ساده را با نیت شنیدن : اینکه طبیعیه مطرح میکنم

دکتر نگران میشود

میفرسد سونو و آزمایش

با صرف مقادیر معتنابهی نگرانی، وقت، هزینه و درد!

بعد نتایج بررسی میگوید که جای نگرانی نیست

بلکه جای نگرانی، در جای دیگری است

و این خود میود سرآغاز سونو و آزمایش های بعدی!!

 

 

جدید ترین نمونه اش دیروز

که دکتر طبق معمول گفت بچه 2-3 هفته کوچک است

و کفتم حرکاتش را پایین شکم حس میکنم، خیلی پایین

و نگران شد

و معاینه کرد و گفت پایین آمده بچه و ممکنه سرکلاج لازم باشه، تازه اگه امکانش باشه و کیسه آب سوراخ نشه

و فرستاد سونو

و به طرز خدا رو شکر عجیب خلوتی تونستم برم یه سونو (بعد از ناکامی در یک سونوی دیگر)

 سونو گفت اوکیه اصلا هم پایین نیست، طول سرویکس هم اوکیه

ولی ی ی ی

ماهیچه ای که سر سزارین ها جر وا جر شده خیلی نازک شده (2 میلی متر!!!) و اینه که جای نگرانی داره و ممکنه پاره شه!!

و قرار شد دکتر  بعد از یه مدت دوباره بفرسته سونو!

و گفت که فکر طبیعی رو هم نکن که خیلی خطرناکه

و گفت که میخواستی حامله نشی!! یا کار و درس یا بچه!! (و من این قسمتش رو به پدر بچه نگفتم!! )

و باید استراحت کنی و مواطب باشی (این قسمتش رو گفتم!)

و خدا رو شکر (دومین بار) شمال رفتن کنسل شد و همچنین مرند که از اول کنسل بود و حتی فکر میکنم قم هم نرویم بهتر باشد، و مشهد هم که کنسل شده بود پیشتر

و حتی مسجد رفتن هر شب هم احتمالا کنسل بشه بهتره

 

 

و الحمد لله علی کل حال

 

رز
۲۱ مرداد ۰۳ ، ۰۶:۴۴ ۰ نظر

بالاخره یک نفر تو را از شکمم شناخت پسرم!

 

برای سارا همش سوال پیش میاد که: مامان آدما نمیگن شما چرا اینقدر تپل شدی؟ و من میگم که از زیر چادر که معلوم نمیشه.

تا دیشب که در پارک به صندلی پشتی دار پیک نیکم تکیه داده بودم و دوست خاله سوده، مدتی بعد از دعوت به فرزندآوری و جواب سربالای من، شما را از قلمبگی شکمم دید!

رز
۰۷ مرداد ۰۳ ، ۰۴:۴۹ ۰ نظر

هفته شمار بارداری، سن بارداری را ۲۲ نشان میدهد

و این یعنی بارداری در سرازیری افتاده است، اما سرازیری بارداری، برخلاف بقیه سرازیریها، هن و هن بیشتر دارد! 

مساله اصلی این روزها، کمردرد است 

که اون هم از نشستن زیاده! 

پایان نامه ای که نمینویسم! 

کار شرکت که گاهی کم و گاهی زیاده

 

تکالیف و کلاس ها و جلسات مباحثه تدبر، و امروز که اضافه شده ام به گروه مقاله نویسی بر مبنای سوره مومنون...

از اوایل بارداری، الحمدلله، مانوسیم با سوره مومنون 

مباحثه و تحلیل و رسم نمودار و بررسی خروف و گزاره نویسی و خلاصه خوش میگذرد با این سوره

ان شاءالله که این سوره، دستمون رو بگیره و خودم و نینی تو راهی از مومنان باشیم 

 

القصه

همه این ها باعث شده که پشت میز زیاد بنشینم 

و همین زیاد نشستنم باعث شد که همسرجان چند روز پیش صداش در اومد به اعتراض که: پاشو، بچه ته نشین شد!!

 

و البته خودم بهانه دادم دستش که نمیدونم چرا حرکات بچه را کف استخوان لگن حس میکنم و فکر کنم بچه خیلی پایینه.

در سونو انومالی دکتر گفت طول سرویکس کوتاهه و من به دکتر قول دادم استراحت کنم! و نتیجه اینکه طی یک ماه گذشته اقریبا هر شب بدوبدو رفته ایم مسجد، حدودا ۵۵ ساعت کار شرکت کرده ام و بیشتر از این مقدار هم برای کلایگس تدبر سپری شده است

کار خانه هم که همیشه به قوت خودش باقی است، ظرفی که همسرجان چند ماه هر روز میشستند، ابان تبدیل شده به چند روز یکبار و مابقی دست خودم را میبوسند

مابقی کارها هم که به همین ترتیب

از استراحت بیشتر، خبر خاصی نیست

و من هم ادم دائم الاستراحتی نیستم شکر خدا

 

از دیگر اخبار ۲۲ هفتگی اینکه حوصله ام سر رفته! فکر اینکه نصف سخت و سنگین راه مانده، راه را طولانی تر مینمایاند!

بارداری های قبلی هم همینقدر کشسان بودند یعنی؟ 

از بارداری سپهر کمردرد ها و از بارداری سارا، گرمای زیاد تابستان را یادمه

و الان سر این یکی، هر دو را با هم تجربه میکنم. 

 

دلم استخر و شیرجه و مسافرت و پیک نیک و بدمینتون میخواهد و فقط دلخوشم به اینکه سختی ها را خدا میبیند و حسابش را دارد

خدا هیچ نیت و کار خیری را بی حساب نمیگذارد

خدا رو شکر که خدا داریم

 

رز
۰۵ مرداد ۰۳ ، ۰۰:۵۴ ۰ نظر

حرکاتت که چند روز پیش به وضوح حس میشد، دو روزی بود تقریبا متوقف شده بود

از سر گیری ورجه وورجه ات، نوید بخش سلامتی ات بود

الحمدلله علی کل نعمه

 

 

 

رز
۲۹ تیر ۰۳ ، ۲۰:۴۸ ۰ نظر

دیروز سارا گفت چای دم کنم؟

موافقت کردم

همه چیز خوب پیش رفت تا وقتی که خواست چای برای خودم و خودش بریزه

من پشت لپتاپ بودم، یکهو فریاد زد ماماننننن

در یک لحظه صحنه های سوختگی جلوی چشمم رژه رفتن از بیمارستان و جای سوختگی و .... خدا نیاره برای هیچ کس

جیغ زنان بسم الله گفتم و خودم رو رسوندم آشپزخونه

قوری افتاده و شکسته بود

کمی از قطرات چای به جوراب سارا پاشیده بود

از ترس میلرزید و عذرخواهی میکرد

از شکستن قوری انگار بیشتر ترسیده بود 

بغلش کردم و بارها بارها بهش گفتم خدارو شکر چیزیت نشد، خیلی نگرانت شدم

از فکر اینکه چه بلایی از سرمان گذشت وحشت میکنم

 

الحمدلله علی کل نعمه

الهی کم من بلاء دفعته‌... 

 

رز
۱۵ تیر ۰۳ ، ۰۰:۱۹ ۰ نظر

چند وقتی است که سارا وقت وبی وقت ازم میپرسه: شما من رو دوست داری؟ 

یا میگه بوسم کن

 

امروز ازش پرسیدم سارا مگه شک داری که هی میپرسی؟

جوابش غافلگیرم کرد، هم از صراحتش، و هم از خود جواب

بلافاصله، انگار که خیلی بهش فکر کرده باشه، گفت: آره!

چند وقت دیگه که بچه دنیا بیاد، چون شما رو تا حالا اذیت نکرده، شما بیشتر دوستش داری

یا الان که هیچ اذیتی نداره به شما...

 

گفتم

مگه دوست داشتن مامان ها با اذیت بچه ها کم و زیاد میشه؟ 

بهش اطمینان دادم که جاش رو هیچ کس نمی‌گیره 

گفتم تو دختر یکی یدونه منی، دختر بزرگ منی، دختر کوچیک منی... 

گفتم البته هرچند تا هم دختر داشته باشم، کسی جای کس دیگه ای رو نمیگیره

ممکنه اوایل تولد بچه، نیازش به من بیشتر باشه، من بهش بیشتر برسم، ولی این دلیل محبت نیست

 

نمیدونم چقدر خیالش راحت شد

رز
۱۵ تیر ۰۳ ، ۰۰:۱۲ ۰ نظر