هزار بلای دفع شده
جمعه, ۱۵ تیر ۱۴۰۳، ۱۲:۱۹ ق.ظ
دیروز سارا گفت چای دم کنم؟
موافقت کردم
همه چیز خوب پیش رفت تا وقتی که خواست چای برای خودم و خودش بریزه
من پشت لپتاپ بودم، یکهو فریاد زد ماماننننن
در یک لحظه صحنه های سوختگی جلوی چشمم رژه رفتن از بیمارستان و جای سوختگی و .... خدا نیاره برای هیچ کس
جیغ زنان بسم الله گفتم و خودم رو رسوندم آشپزخونه
قوری افتاده و شکسته بود
کمی از قطرات چای به جوراب سارا پاشیده بود
از ترس میلرزید و عذرخواهی میکرد
از شکستن قوری انگار بیشتر ترسیده بود
بغلش کردم و بارها بارها بهش گفتم خدارو شکر چیزیت نشد، خیلی نگرانت شدم
از فکر اینکه چه بلایی از سرمان گذشت وحشت میکنم
الحمدلله علی کل نعمه
الهی کم من بلاء دفعته...
۰۳/۰۴/۱۵