آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

به همراه گل پسر، بابای گل پسر، و مامان جون و بابا جون، رفتیم دانشگاه و از پایان نامه ام دفاع کردم. خدا رو شکر، الحمدلله

در انتهای کار، وقتی استاد راهنما به داور گفت که فرزند خانم فلانی به زودی به دنیا میاد، یک بار دیگر، و اینبار برای شما گل پسر دست زدند و تشویق کردند و تبریک گفتند. 

چادر نعمت بزرگی است که سرّ آدم رو حفظ میکنه و نمیگذاره ادم تابلو بشه، مخصوصا ادم پا به ماهی مثل من. 

حتی مسئول اموزش هم وقتی داشت میگفت میای امضا میگیری و فلان، گفتم من دو هفته دیگه بچم دنیا میاد، تعجب کرد و بعد به برکت وجود بچه، گفت که مراحل نهابی رو میتونم مجازی پیگیری کنم. 

 

رز
۰۲ آبان ۰۳ ، ۰۶:۳۲ ۰ نظر

نمیدونم واقعا انسان اینقدر فراموشکاره، یا تاثیر سن بر بارداری اینقدر زیاده. 

سر نماز به هن و هن و آخ و واخ میفتم رسما

چند روزی هست که روی میز سجده میکنم، و همان بلند شدن و نشستن هم کلی با آه و ناله است. 

همه عضلات پام از بالا تا پایین درد میکنند. 

نشستن و بدتر از اون دراز کشیدن روی زمین، خطایی نابخشودنی است. چون بعدش دیگر استخوان‌های لگنم، بر سر زنان و تیرکشان، سعی میکنند من رو سرپا نگه دارند. و تا دقایقی مثل ادم اهنی که با بیل زدن کمرش قر شده راه میرم

نفسم هم که به شماره میفته، 

پاشنه پام ذق ذق میکنه و درد میکنه، کف پام هم همینطور. تازه ناخن انگشت پام هم دو سه روزه فرو رفته تو گوشتم و چرک کرده و اونم درد میکنه 

بازوی دست چپم هم گاهی درد میکنه

معدم ترش میکنه، مثل امشب که داره قل قل میجوشه و من منتظرم از جوش بیفته و برم بخوابم، و مجبورم تا اون موقع غرغر کنم

سرم هم هی گیج میره و ضعف عمومی هم که هست،

از بعد سرماخوردگیِ دو هفته پیش هم سینوسهام چرکی شدند و سردرد دارم

کمر درد و دل درد و انقباضات نفس بند آورنده هم که بدیهی اند. 

یه دردی هم دارم، مثل اینکه پوست گوشه دلم (تقریبا دو طرف محل سزارین) هر بار یک طرفش، انگار که وزنه ای اویزون باشه و اونو بکشه ، اونجوری درد میگیره. 

کلا ام بدن درد دارم و کوفته ام. 

گر میگیرم و سرم خیس عرق میشه و احساس خفگی میکنم، مخصوصا سر نماز و گاهی موقع خواب

اخ اخ، وقت خواب، پاهام ضعف میرن و خواب رو بر چشمم حرام میکنند. 

 

راستش از فکر سه باره سزارین و بریده شدن شکم هم خوف برم میداره. 

 

من بارها با خدای خودم میگم: خدایا چقدر بارداری سخته، این سختی رو به همه، بارها و بارها بچشون، البته ورژن ساده اش رو. 

الحمدلله. به اندازه علم خدا الحمدلله. 

و میدونی بدیش چیه؟ اینکه واقعا اگر اینقدر سخت نمیگذشت و دکترا هم اینقدر اذیت نمیکردن و از طرفی میدونستم بعدی دختره، وااااقعا دلم میخواد سارا طعم شیرین خواهر داشتن و خواهر بودن رو بچشه. 

رز
۲۷ مهر ۰۳ ، ۲۳:۱۳ ۰ نظر

اخرش نفهمیدم این ضعف رفتن پا، شب وقت خواب، در تخت از چیست!

فقط میفهمم که نمی‌گذارد بخوابم

یعنی تا روی مبل دراز کشیده ام، مشکلی نیست

یا در طول روز روی تخت مشکلی نیست

شب که میخوام بخوابم، ضعفه میاد سراغم

 

بعَی وقتا میگم شاید خسته نیستم و اینم یه جور بهانه است

بعد نظرم راجع به روزایی مثل امروز که از ۵ و ۶ صبح بیدارم،  بدون استراحت، و باز همان اش و همان کاسه است چیه؟؟ 

درد شکم،

سختی دنده به دنده شدن، 

احساس اینکه بچه مونده زیرم در خوابیدن به پهلو (چون زیر بدنم لگد میزنه طفلکم) 

فشار مثانه در نیمه شب

و ضعف پا

پکیج شب زنده داری و بدخوابی تکمیله 

الحمدلله رب العالمین

رز
۱۶ مهر ۰۳ ، ۲۲:۵۰ ۰ نظر

میگن آقا خوشگله خوشگل بود، یه دمل هم درآورد

 

خیلی آدم وار بودم، از دیشب سرما هم خوردم و افتادم روی دست خودم!!

 فردانوشت: شب خیلی سختی رو پشت سر گذاشتم و الحمدلله امروز بهترم

 

#######

 

یه وقتا اونقدر تکون میخوری که دلم میخواد بگم هیسسسسس! بچه یه دیقه آروم بگیر.  

سر دوتای قبلی، یادم نمیاد این میزان از جنب و جوش رو 

 

#######

 

رز
۱۳ مهر ۰۳ ، ۲۳:۵۱ ۰ نظر

تکوون های نینی گولو، متفاوت شده، مخصوصا وقتی پشت میز میشینم، تکونهاش درداور شده حتی. انگار دل و روده ام رو دارن هم میزنن. 

کارهام همچنان زیاده

پایان نامه،

تبدیل اون به لاتک، که بیشتر کار هماهنگ کردن و پیگیری داشت، چون سپردم برام انجام دادند.

کار شرکت

کلاس تدبر ادبی، که این هفته تموم شد

مباحثه کتاب تدبر در کلمه، یک روز تو هفته

مباحثه و حل تمرین های ادبی ۲، دو روز تو هفته

مباحثه سوره انبیا، که از هفته پیش شروع شد

مباحثه سوره انبیا با آزاده، دو روز تو هفته

کلاس isms از طرف شرکت،  سه ساعت در هفته

کلاس اشنایی با مبانی هوش مصنوعی که امروز جلسه ااولش بود، از طرف مدرسه قران شرکت کردم

نگهداری از محمدعلی جانم، دو روز تو هفته صبح ها

در کنارش گاهی جلسه مدرسه سارا، که تا ابلن یک بار تشکیل شده

تازه دلم میخواد دوره تدبر حاج اقا قاسمیان رو هم پیدا و شرکت کنم

ختم قرآن، که الحمدلله امشب تمام شد‌. 

اعمال عباری و ختم های در جریان هم که پیگیری میشوند به لطف خدا

کارهای خانه و درس بچه ها هم هست الحمدلله 

الحمدلله علی کل نعمه. 

من وقتی سرم شلوغ تره، حال دلم بهتره. 

شمارش معکوس شروع شده. خودم رو برای ۵ هفته دیگه آماده کردم. به همه میگم نیمه آبان. 

و در جواب تعجبشون میگم اینبار نمیخوام غافلگیر بشم.  

البته این آمادگی فقط زبانی هست، وگرنه نه رختخوابش ملاافه شره بچم، نه لباساش جفت و جور شده، نه کمدش مشخص شده، نه پوشک.  خریدیم ، نه پستونک، نه حتی مامانش هنوز از پایان نامه اش دفاع کرده!! 

تازه دلم میخواد ملافه های تختمون رو هم عوض کنم و ازین رنگین کمان هشت نه ده رنگ، به یک نظم مناسب و زیبایی برسم، ملت میان دیدن بچه، با جعبه ۲۴ رنگی مدادرنگی های نوک شکسته و ریز و درشت مواجه نشن !!

البته به همت برخی عزیزان، متنش اماده شده و ارسال شده به استاد، یک بار هم اصلاح شده

تنها مشکلی که هست اینه که نمیفهمم چی نوشتم توش. 

 

رز
۰۹ مهر ۰۳ ، ۲۳:۱۸ ۰ نظر

سارا، بعد از جلسه مادران مدرسه:

خوببب، دیگه چی میگفت خانوممون؟ 

مامان: میگفت درساتونو خوب بخونبن، مشقاتونو خوب بنویسید... 

سارا: نه، اونایی که به نفع منه، بگو angel

(منظورش خریدنی ها بود)

رز
۰۳ مهر ۰۳ ، ۱۲:۱۵ ۰ نظر

این کارهایی که چند روزیست در شکم مادرت انجام میدهی، اسمش تکان خوردن نیست پسرم؛

بیشتر به نظر می آید یک رشته ورزشی جدید باشد که ترکیب بی رحمانه ای از بوکس و کاراته را شامل میشود، به طوری که طی روز چندین بار ناخودآگاه از درد آخخ میگم

صرفا جهت اطلاع دلبندم عرض کنم که این درد، جدای از انقباضات رحم، کمر درد، دل درد، و درد ناشی از خستگی است و فقط و فقط ریشه در مشت و لگدهای شما دارد

رز
۰۲ مهر ۰۳ ، ۲۳:۰۴ ۰ نظر

کمر درد تیرکشنده ی بسیار سخت، به لطف خدا، برطرف شد. 

متهم ردیف اول، یبوست بود که الحمدلله رفع شد و با رفع شدنش درد هم مرتقع شد و زندگی شیرین تر شد. 

در هفت ماه گذشته، که یک ماه اولش هیچی است، شش بار سونو رفته ام، در حالی که تصمیم داشتم این بارداری را یک یا نهایتا دو سونو برم! 

زهی خیال باطل

دو روز پیاپی، فرزندکم تکون نمیخورد، یا خیلی خیلی نامحسوس

نگران شده بودم تا حد قطع امید کردن از فرزندک طفل معصوم 

الحمدلله نگرانی بی مورد بود، و دلبندم ماشا الله پرتوان تر از قبل، موج مکزیکی هاش رو از سر گرفته 

شب ها نمیتونم بخوابم و صبح ها نمیتونم بلند شم، و یک روز دیگه تا شروع مدارس باقی مونده، کارهای شرکت رو زمینه، پایان نامه دفاع میخواد، و من شب ها به خودم وعده بعد از نماز کار کردن رو میدم، بعد از نماز وعده طول روز، و طول روز وعده شب! 

کارهام الحمدلله زیاده، و توانم کم شده، و راستش میترسم به خودم فشار بیارم و رحم محترم برنتابه و مثل هندونه رسیده جر بخوره!!

رز
۳۱ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۲۵ ۰ نظر

کمر درد های تیرمانند سراغم اومده، یکهو تیر میکشه و قشنگ میلنگم!

چاره اش هم ظاهرا خوابیدنهfrown

از زمین بلند شدن خیلی برام سخت شده، سر نماز که قشنگ آه و ناله می‌کنم!!

امروز دیگه سر سفره ننشتم و روی مبل غذامو خوردم، زندگی شیرین تر شد و غذا خوشمزه تر! 

 

آمپول رگام تجویز شده، به زور پیدا کردیم، هنوز نزدم اما.

بیمه تکمیلی جور شد الحمدلله

۴ تا آمپول پروژسترون هم دکتر داده که به قول خودش چند هفته ای هم بچه رو نگه داریم، بعدش دیگه هر وقت خواست دنیا بیاد، بیاد!

وزنم از ماه پیش، یهو نزدیک ۴ کیلو بالا رفته که دکتر هیچی نگفت، شاید هم اشتباه میکنم

همچنان هیچی، هیچی برای بچه نخریدیم، ولی دو تا ساک لباس براش جور شده، ازین ور اونور

کلی از کمد دیواری اتاق بچه ها رو از اسباب بازی خالی کردیم، برای وسایلش

 

رز
۲۲ شهریور ۰۳ ، ۲۰:۱۷ ۰ نظر

بابای بچه ها، تصمیم گرفته سپهر را بفرستد شمال، 

پدربزرگ و عمه دارند از شمال میایند دنبالش

در حالتی که کل هفته تعطیل است و جاده ها رو به شمال، کیپ تا کیپ بسته و شلوغ ، و در راه برگشت به مشکل برخواهند خورد

خودشان با هم تصمیم گرفته اند.

به سارا گفته اند داداش میرود اردو

گفتم بگذارید هفته بعد که تعطیلی نیست، و راه خلوت تر.

که کلاس زبان سپهر تمام میشود،

که ماه صفر تمام میشود،

گفتم ریحانه تهران پیش من میماند، سه تایی بروید دو سه روزه برگردید 

سارا هم نیاز به تفریح دارد

سارا در نهایت میفهمد و بد میشود، بی اعتماد میشود 

 

هیچ یک از پیشنهادات و نظراتم محلی از اعراب نداشت!

من این وسط هیچ کاره بودم، 

هم با اصل موضوع موافق نبودم

هم با زمانش، 

هم با نحوه اجراش، 

 

 

عصبانی ام. 

احساس استیصال میکنم

میدانم در راه به شمال، در ترافیک خواهند ماند

همین الان پدرشوهر زنگ زد به همسر، به اعتراض تو این مایه ها که: خوب ما رو سرکار گذاشتی !! راه به سمت شمال بسته است و این حرفا.

 

من عصبانی ام

دلم نمیخواست سپهر تنها برود شمال

احساس میکنم مترسک هستم

هیچ کاره ام. 

و از عصبانیت و  استیصال دارم گریه میکنم 

رز
۱۱ شهریور ۰۳ ، ۰۶:۱۲ ۰ نظر