۳۱ هفته و نیمگی
تکوون های نینی گولو، متفاوت شده، مخصوصا وقتی پشت میز میشینم، تکونهاش درداور شده حتی. انگار دل و روده ام رو دارن هم میزنن.
کارهام همچنان زیاده
پایان نامه،
تبدیل اون به لاتک، که بیشتر کار هماهنگ کردن و پیگیری داشت، چون سپردم برام انجام دادند.
کار شرکت
کلاس تدبر ادبی، که این هفته تموم شد
مباحثه کتاب تدبر در کلمه، یک روز تو هفته
مباحثه و حل تمرین های ادبی ۲، دو روز تو هفته
مباحثه سوره انبیا، که از هفته پیش شروع شد
مباحثه سوره انبیا با آزاده، دو روز تو هفته
کلاس isms از طرف شرکت، سه ساعت در هفته
کلاس اشنایی با مبانی هوش مصنوعی که امروز جلسه ااولش بود، از طرف مدرسه قران شرکت کردم
نگهداری از محمدعلی جانم، دو روز تو هفته صبح ها
در کنارش گاهی جلسه مدرسه سارا، که تا ابلن یک بار تشکیل شده
تازه دلم میخواد دوره تدبر حاج اقا قاسمیان رو هم پیدا و شرکت کنم
ختم قرآن، که الحمدلله امشب تمام شد.
اعمال عباری و ختم های در جریان هم که پیگیری میشوند به لطف خدا
کارهای خانه و درس بچه ها هم هست الحمدلله
الحمدلله علی کل نعمه.
من وقتی سرم شلوغ تره، حال دلم بهتره.
شمارش معکوس شروع شده. خودم رو برای ۵ هفته دیگه آماده کردم. به همه میگم نیمه آبان.
و در جواب تعجبشون میگم اینبار نمیخوام غافلگیر بشم.
البته این آمادگی فقط زبانی هست، وگرنه نه رختخوابش ملاافه شره بچم، نه لباساش جفت و جور شده، نه کمدش مشخص شده، نه پوشک. خریدیم ، نه پستونک، نه حتی مامانش هنوز از پایان نامه اش دفاع کرده!!
تازه دلم میخواد ملافه های تختمون رو هم عوض کنم و ازین رنگین کمان هشت نه ده رنگ، به یک نظم مناسب و زیبایی برسم، ملت میان دیدن بچه، با جعبه ۲۴ رنگی مدادرنگی های نوک شکسته و ریز و درشت مواجه نشن !!
البته به همت برخی عزیزان، متنش اماده شده و ارسال شده به استاد، یک بار هم اصلاح شده
تنها مشکلی که هست اینه که نمیفهمم چی نوشتم توش.