امسال اولین روز مادری است که فرشته ای من را «مامان» صدا میزند
کاش مادری ها و همسری هایم نشأت بگیرد از بانوی دو عالم
امسال اولین روز مادری است که فرشته ای من را «مامان» صدا میزند
کاش مادری ها و همسری هایم نشأت بگیرد از بانوی دو عالم
چند روزی است که تمرین پیاده روی میکنیم در خیابان!
خونه ی عموجان مامان تجربه اولمون بود. تقریبا همش رو من پیاده روی و شما سواره روی کردی! سواره بر مامان البت!
دو روز بعدش خونه دخترعموجان مامان دعوت بودیم، قبلش بهت گفتم میریم خیابون، دست مامان رو بگیر. نمیدونم اون موثر واقع شد، یا حضور خیلی به موقع دخترخاله جان 4 ساله ات، که یک مسیر طولانی تا مترو رو دست در دستانمان پیاده آمدی.
امروز هم تور دو نفره ی سر زدن به خانه کودک اردیبهشت داشتیم، که خیلی عالی دست مامان رو گرفتی و با هم تا دم تاکسی ها قدم زدیم، به اونجا سر زدیم و کتاب خریدیم.. با هم رفتیم پارک سر کوچه اونجا، گل برگ ها رو ریختیم تو آب. و آبگوشتت رو خوردی!
البت که برگشتنی عوضش رو در آوردی. تو ماشین خوابیدی و از میدان شهدا تا خونه (یه پیاده روی یک ربعه، در حالت عادی. (همان مسیری که اون روز تا مترو پیاده رفتیم.)) رو بغل مامان سواری کردی.
بعنی من عاشقتم پسرم، وقتایی که دستم رو میگیری و قدم میزنیم با هم. سرم رو بالا میگیرم و انگار که فریاد میزنم این پسر منه. ببینید اونقدر بزرگ شده که با هم میایم پیاده روی. وقتایی که یه توقف چند ثانیه ای میکنی برای دنبال کردن کامیون یا گربه ای که از کنارمون رد میشه، و بعد دوباره یادت می افته که داشتیم میرفتیم. بی هیچ نیروی محرکه ی خارجی بر میگردی و به راهمون ادامه میدیم.
وقتایی هم که دستت رو از دست مامان به زور در میاری و برعکس مسیر حرکت میکنی هم عاشقتم مامان!
(روز اول تقریبا تمام وقت این طور بود، به جز یکی دوباری که دنبال نینی ها میکردیم!)
یه روز خوب
یه مهمونی خوب و مهربون به مناسبت دور هم بودن
بازی و بدو بدوی بچه ها توی حیاط و پارکینگ
خنده ی بچه هامون
خنده ی خودمون
گرم و صمیمی
ممنون صاحب خونه ی عزیز که مارو دعوت کردی.
----
به صاحب خونه گفتم خیلی داره خوش میگذره، انشاالله ازین به بعد هر هفته میایم! :دی
به دلم افتاد که میرویم، با هم عزیز مامان
جان تازه گرفتم
تماس گرفتم
گفتند نمیشود
گفتند دیر شده است.
جا مانده بودم.
دلم اشتباه کرده بود
اشکم جاری شد
رو به مشرق کردم و گفتم سلام ای امام غریب
سخت دلتنگتان هستیم
و یک دنیا شرمنده
پسرک را هنوز نیاورده ایم پابوستان
میشود بخوانیمان؟
---
هنوز امید داشتم. اما قطارشان الان باید جایی حوالی میانه راه باشد. حیف.
ماشین های توی خیابون سه دسته اند:
بابا: (مثل ماشین باباست) همه ی L90 یی که چشم تیز بینت شکار میکنن، فارغ از رنگشون!
آ آ ئه: (مال آقائه) بقیه ی ماشین های سواری
اودو (بین د و ت)(اتوبوس) : اتوبوس، مینی بوس، کامیون، تریلی، و غیره . حتی امروز قطار مترو رو هم اودو تشخیص دادی!
دمدمای صبح از خواب بیدار شدی و به جای گریه یا اِه اِه همیشگی برای شیر، بلند شدی و صورتم رو بوسیدی.
چه طور بگم شیرینی این بوسه رو پسرم؟
یه مامان عکس یه میز تحریر رو گذاشته تو وبلاگ پسرش، میزی که با جعبه ی تلوزیون یا مانیتور درست شده. از قدیمیهاشون البته! و گرنه تی وی و مانیوترای الان که قابل این حرفا نیستن.
و پاسخ من:
در مورد میز!
عزیزم این میزه برای بچه های خارجی باکلاس!!! درست شده نه برای بچه های ما که باااید برن روی همه چیز وایستن تا خیالشون راحت شه که قله ای بدون فتح نمونده! بعد روش رفتن همانا و له شدنش همان.
مبل و پشتی مبل و صندلی و میز عسلی و اینا که سرجای خود،
میز تلوزیون، ماشین سواریش که چرخ داره!!، سبد اسباب بازی هاش، مامان و بابا!! لگن پلاستیکی، جعبه لباس، اپن خونه ی مامان بزرگ، حتی فنجون رو هم برعکس میذاره سعی میکنه بره روش!!
از همه ی اینا و خیلی چیزای دیگه بالا میره این طفل معصوم ما!
گوداغ : قورباغه (یادش بخیر که چقدر طول کشید تا نوشتن قورباغه را یاد بگیرم. راستی کلاس چندم بودم؟!)
ایــچی: قیچی، چاقو، موچین.