مصمم
پارسال این روزها بود که من درگیر بودم. درگیر تصمیمی که گرفته بودم، که از نظر منطقی میدانستم درست است و از نظر حب ذات هنوز راضی نشده بودم.
تصمیم گرفته بودم دیگه نرم دانشگاه، ولی ته دلم دوستش داشتم. دلم میسوخت از موقعیتی که به سادگی به دستش نیاورده بودم، که آرزوی خیلی ها و البته خودم بود و ظاهرا به راحتی داشتم از دستش میدادم.
وقتی دیگران در موردش حرف میزدند اذیت میشدم. بغض میکردم که مجبورم و البته به اختیار خودم این تصمیم را گرفته بودم.
از دوستانم میخواستم تاییدم کنند، چون تردید آنها و تلاششان برای منصرف کردن من و بازگرداندن من به آغوش تحصیل، تردید به دلم میانداخت.
اما امسال...
بعد از اضافه شدن یک سال به مادری ام، وقتی از این تصمیم دوباره حرف میزنم، دیگر دلم نمیلرزد. قرص و محکم از ان دفاع میکنم. حتی حب ذاتم هم به من میگوید این راه درست است.
آسایش کنجد برایم مهم است، پارسال هم بود، اما شاید به اندازه الان ملموس نبود. قضیه تفاوت علم و یقین است. پسرک زبان نداشت که مامان را بخواند، که بگوید ددر و با دستش بای بای کند. که بدود و وقتی میترسد یا خسته است بچسبد به پایم و بغلم را بخوهد. که وقتی از خواب بیدار میشود بگوید مـــامــــان...آآآآآب! پسرک سه ماهه من آن وقتی که دانشگاه میرفتم هنوز بلد نبود پشت سر مامان گریه کند.
اما امسال همه ی این ها را بلد است. چیزهای بیشتری هم یاد خواهد گرفت ان شاالله و اگر فاصله باشد، حرف هایی خواهد زد که جگرم را خواهد سوزاند. مثل ان بچه ای که بعدها به مادر قبلا دانشجواش گفته بود هرکار میخوای بکن فقط دیگه درس نخون. مثل خودم که هر روز به مامان به زبان میگفتم یا در دلم تکرار میکردم که نمیشود امروز را نروی؟! که وقتی مهد کودک بودم هر روز ازش میپرسیدم چرا دیر کردی؟ تازه مامان من که همه ی مان را از اب و گل دراورد و بعد شاغل شد.
این ها را که فکر میکنم میبینم وظیفه انسانی دارم که بمانم پیش پسرک. لااقل فعلا بمانم پیشش و خیالش را راحت نگه دارم که مامان همیشه هست. چشمانش را که باز میکند مامان هست.
وظیفه انسانی که میگویم یعنی حداقل وظیفه! وظیفه مادری و بالاتر از آن وظیفه شرعی هم دارم به عقیده خودم.
برای پسرک خیلی زود است که نگران نبود مامان بشود.
شاید بعدها بگویم اگر رفته بودم فلان. اما اولا همیشه میشه موقعیت درس رو به وجود آورد، شاید حتی رشته ی خیلی بهتر و مفیدتر. اما سالهای اول تولد کنجد را هرگز نمیتوان بازگرداند! حتی اگر بعدها کنجد سپاسگذار این تصمیم نبود، که امیدوارم باشد، خدایی هست که شاهد است، خدایی که شاکر است و عادل.
خودمان را و آینده ی مان را میسپارم به همان خدای همه چیز تمام خوبمان.
----
میخواهم بعدنی که پسرک ساعاتی از من جدا شد به اقتضای سنش، خیاطی یاد بگیرم و لباس بدوزم برای خودمان. کتاب عروسکی بدوزم، میخواهم کلاس عکاسی بروم که عاشقش هستم. میخواهم درس حوزه بخوانم که به درد دنیا و آخرتم بخورد انشاالله. نوشتم که یادم بماند.