از حمام آمده ای. سرت را خشک میکنم، میچلانمت و میگویم عافیت باشه عزیزم.
میگویی: آبچه!
(صدای عطسه!)
از حمام آمده ای. سرت را خشک میکنم، میچلانمت و میگویم عافیت باشه عزیزم.
میگویی: آبچه!
(صدای عطسه!)
نمیدونم تا به حال چند بار اندر حکایات کنجد جان و پتویش نوشته ام، اما مطمئنا داستان های این دو، بسیار بسیار بیشتر از این حرف هاست.
بعد از چندین بار تجربه بی خوابی و بد خوابی و گریه های جان گداز شبانه شما در سفرهای دو هفته یک بارمان به خانه پدری، این بار پتوت رو همراهمون بردیم.
پیش از این عمدا پتوت رو همراهم نمیبردم، که مثلا عادت نکنی! بعد یه روز نشستم با خودم فکر کردم که شما که عادت داری!! حالا اینکه اگه یه روزی پتوت نبود چی کار کنیم رو همون روزی که پتوت نبود تصمیم میگیریم! چرا باید هر بار سفر رو به خودمون، مامان بابا، همسایه های مامان - بابا و شما تلخ میکردم؟
این بود که از ظهر که وسایل رو میگذاشم هی من پتو و بالشت روگذاشتم تو ساک پتو ی شفاف، هی شما بت بت گویان درشون آوردی، و روشون یه لحظه خوابیدی و رفتی پی بازیت.
آخرش عصر وقتی بابا سپهر به بغل از خونه بیرون رفت، لحظه ی آخر پتو رو گذاشتم توی یه پلاستیک غیر شفاف و رفتیم قم.
خلاصه خونه مامان جون بودیم و با دختر خاله ها و پسرخاله بازی کردی و کلی خوش گذشت به همه، البته همسایه ها کمتر!
بعد وقت خواب شد
سرت رو از دم در کج کردی و توی اتاق رو نگاه کردی. چشمت به پتوی نازنینت افتاد.
انتظار دیدنش رو اونجا نداشتی. خوشحال و مشعوف، با صدای زیر و ریز بت بت گویان قربون صدقه ی پتوی نازنیت رفتی.
و این گونه بود که دو شب پشت هم خونه ی مامان جون اینا نه تنها هییییچ گریه ای نکردی، بلکه شب اول اونقدر محکم و راحت خوابیدی که تا فردا ساعت 9:30 که از خواب بیدار شدی، کلا حتی برای شیر خوردن هم خوابت سبک هم نشد، بیدار شدن بمااند :))))
(کلا شیر نخوردی!! یه ندایی تو دلم میگفت ها ها ها! پس همین الان از شیر بگیرش! شایان ذکر است که اون ندا نه تنها شیطانی، بلکه جوگیر نیز بود!! )
پاچ : کفش
باباده : دمپایی
چنین پسر با کلاسی دارم من که از عنفوان کودکی هم فرق این دو تار و میفهمه!
این روزها:
بالی: بالش
و بالش را میدهیم بهش و بلافاصله میگوید بت! (پتو)
یا برعکس!
آمیلی: کامیون، همواره با ذوق!
لَلَل-ِ : صندلی
اَ لَ لَ! امیرعلی
کلاغ چی میگه: قال!
خروس چی میگه: قوقو
الاغ چی میگه: عَل!
قورباغه: قول
و کلا در تقلید هر نوع صدا از هر نوع جاندار یا بی جانی ید طولا (؟!) یی دارد.
یه پوشک از توی کیفم برداشته، آورده میده به من میگه: واواوا!!
آمده: مخفف آماده، اما به شلوار اتلاق میشود!!!
لباس های شسته و تا شده اش را برداشته، بدو بدو میره، میندازه توی ماشین، درش رو هم میبنده، خوش و خرم برمیگرده سراغ بازیش!
لنگه دمپایی اش رو که توی تاریکی من نتونسته بودم پیداش کنم، وسط شیر خوردن از زیرش در میاره، میده دست من، و میگه باباده و بی هیچ گفتمان اضافی دوباره مشغول میشه.
هسته زیتون را انداخته زمین و دارد میرود سراغ شیشه زیتون، که باز طلب کند از من. میگویم بیا هسته اش را بده من، بازم برات بیارم.
برمیگردد، زیتون را برمیدارد و میدهند دستم، میبوسمش و دوتایی میرویم به سوی زیتون تازه.
چای ترش را ریخته روی زمین، دستمال را میدهم دستش، اینا اینا (اینجا هم ریخته) میگوید و با حوصله پاک میکند و دست اخر دستمال را پس میدهد.
و این لیست هر لحظه ادامه دارد، به اندازه ی لحظه لحظه زندگی مان با پسرک.
من که این موقع شب اینجا نشسته ام و بعد از یک سال و نیم دارم خاطره زایمان را با طول و تفسیر اضافه مینویسم، همانی هستم که عهد کرده بودم شب زود بخوابم و صبح زود بیدار شوم و بین الطلوعین را بیدار باشم!!
ضمنا قرار بر جیره بندی استفاده از اینترنت هم داشتم!
باشد که عهد شکنی ام ازین فراتر نرود.
در ادامه ی سه تا پست قبلی در باب فواید حمام، مضراتش هم به اطلاع میرساند:
کودک در حال شر شر آ ب بینی، گریه کنان ، آب بادی گویان را به زور میبری حمام و میشوری و نمیتوانی اجازه بدهی آب بازی کند.
تشت را قایم میکنی در تراس، بعد مدتی میبینی تا کمر از پنجره دولا شده توی تراس و تشت را پیدا کرده. از مامان آب میخواهد. همان ته لیوان آب را کمی اش را میخورد، کمی اش را خالی میکند توی تشت، تا آبی برای بازی داشته باشد. بعد تشت را با همان چند قاشق آب میبرد و هل میدهد به در حمام، که باز بشود و برود تویش و آب بادی اش برسد!
عاشق «قوداقوله*» گفتنت هستم.
گوش کن: دریافت
عمرا اگه بتونی حدس بزنی یعنی چی!
یه کلمه هم مشتق شده از داغ داری که چند روزی بود در حال خوشحالی و هیجان و اصرار و ناراحتی و همه چی میگفتی: داققوله!!
به جان خودم اگه بدونم یعنی چی!
الان دو روزه به علت سرماخوردگی یادت رفته.
* قابلمه!
پیش بندت را باز میکنی و بدون گفتگوی اضافه میبری میندازی توی سطل آشغال!
به این میگن روش مسالمت آمیز حذف مزاحم.