آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

آیا این یک ظرف سس قرمز است که توی سینی است و رویش دستمال افتاده است؟

رز
۲۶ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۰۸ ۰ نظر

به نماز که می ایستم، خیلی وقت ها میایی و مینشینی روی پاهام. درست مثل پنگوئن ها میشیم که تو سرمای قطب تخم هاشون رو روی پاشون نگه داری میکنن که بخ نزنن!! 

رز
۲۵ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۲۰ ۰ نظر

گنبد مسجد را نشان میدهی و میگویی: دیائَ (زیارت!)

رز
۲۵ خرداد ۹۲ ، ۰۲:۰۶ ۰ نظر

ما با اَتا رفتیم مشهد.

اتا میگه: گوگو یا گاهی گوگو چی چی

حرم رفتیم برای دیااا اَت (زیارت)

با اَمجا (عموحان) اینا رفته بودیم مشهد.


از حمام که میآییم خودمان را با لولِل خشک میکنیم.


بانده (پنکه) باد میدهد و هوای خنک میدهد، همین طور گولِل! (کولر)


به مانی بازی علاقه زیادی داری.

آمبیلا (آمبولانس) میگه: دی دو!

آمنی (کامیون) بار میبرد.


گاهی که یخچال را باز میکنم از من آبالا (آلبالو) میخواهی.





رز
۲۱ خرداد ۹۲ ، ۰۱:۱۱ ۰ نظر

بالاخره راهمان دادی آقا جان.

بعد از دو سال و نیم، بالاخره اذن دخول خواندیم و آمدیم به همان زیرزمین محبوب خودمان که نزدیک ترین مکان در دسترس به مضجع شریفتان است.

همان زیرزمینی که از وقتی ساخته شد، دیگر دلم نمی آید پایم را از ان فراتر بگذارم و بیایم به جایی که ضریح دارد، ولی دورتر است از شما.

بالاخره پسرکمان را آوردیم نزدتان تا بیمه اش کنیم. بیمه ای با پیشوند «مشهدی» 

پسرکمان مشهدی شد و ما سرخوشیم ازین پیشوند جدید اسمش و امید داریم تمام عمرش بر سر اسم و رسمش باقی بماند. 


شکر.

رز
۲۱ خرداد ۹۲ ، ۰۱:۰۵ ۰ نظر

اولین فعلت رو توی حرم امام رضا گفتی: 

دست من رو گرفتی و به حالت «دو» در اومدی و برای اینکه من رو هم همراه خودت کنی گفتی: «بِدّو

رز
۱۸ خرداد ۹۲ ، ۱۷:۰۸ ۰ نظر

خط خطی های خودکاری ات را روی مبل ها نشان میدهی و میگویی: نینی!

رز
۱۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۲۵ ۰ نظر

اَل، همواره همراه با قرار دادن دو دست روی سر: 



عمرا اگه کسی بتونه حدس بزنه!



: کلاه!!


گوده دَب: گوجه سبز 


اَدیگه دیگه گه...: عجیب غریب

، البته هربار با تکرار این کلمه جادویی، کمی واج ها جا به جا میشدند. هربار با ذوق و علم کافی به اینکه داره ما رو با این کارش بیش از پیش عاشق خودش میکنه.

رز
۱۰ خرداد ۹۲ ، ۰۱:۳۶ ۰ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
رز
۱۰ خرداد ۹۲ ، ۰۰:۴۶

این روزها از آن معدود بازه های عمرم است که کاری برای انجام دادن ندارم.

کار که دارم، هر لحظه، یه عالمه و بدون اتمام.

اما منظورم از کار، پروژه ی هدف مند و مدت داره، مثل تحصیل، درس خوندن برای کنکور، ترجمه و الخ.

احساس بدی دارم.

باید زودتر فکری به حال خودم بکنم. 

مظالعه کتاب های توی کتابخونه مون

امانت کتاب از کتاب خونه

شروع یه ترجمه جدید

زبان خوندن

قران خوندن


خیلییی کارها میشه کرد. باید خودم رو دیفراست کنم و استارت بزنم :)

رز
۰۸ خرداد ۹۲ ، ۰۱:۲۵ ۰ نظر