آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

با عرض معذرت، ولی خیلی بامزه بود، حیف بود ثبت نشه...

رز
۱۸ شهریور ۹۲ ، ۱۷:۴۰ ۰ نظر

آی حال میده وسط هوار نصفه شبی که پسرک راه انداخته، یه بَ له ی شیرین و جانانه بشنوی ازش. آی حال میده!


بعد از چند نوبت گریه سر اینکه همه ی اسباب بازی ها رو میخواستی زمین بریزی و الخ، بغلت کردم و شروع به لالایی خواندن میکنم. میگویی اینجا.منظورت اینه که بریم توی رختخواب و لالایی بخوانیم. اطاعت میشود. سرتر و روی بالش میگذارم و لالایی رو که شروع میکنم، شصتت خبر دار میشه که شاید دوباره خبری از شیر نیست که مامان آوازه خون شده!

بدون مطرح کردن مساله، شروع به هوار میکنی. ازون هایی که به صورت اینکریزینگ رینگ بالا میره صدا و البته دامنه ی حرکتش! 

اروم ازت میپرسم سپهر شیر بدم؟ 

به طور غیرمنتظره ای فغان رو قطع میکنی، همان لحن دلبرانه ی همیشگی رو که برای بله گفتن ازش استفاده میکنی به کار میبندی و یه بله ی شیرین که دو سه روزیه یاد گرفتی نثارم میکنی.


همان طور که گفتم آی حال میده! 

بنابراین گوش ها دراز گشته و تا هر زمان که جنابشان اراده داشتند در خدمتشان بودیم، من بابت شیردهی!

رز
۱۲ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۳۵ ۰ نظر

گفته بودم صرفه جویی خاصی داری در استفاده از کلمات.


موجودی هر ظرفی تمام میشود : طبیعتا آلی (خالی) میشود.

چراغ را خاموش میکنیم، تا همین اواخر آلی میشد، که جدیدا آمبوش میشه.

کارتون تمام میشه و صفحه سیاه تیتراژ پایانی میاد، باز هم آلیه

دارم کتاب میخونم، سعی میکنی کتاب روببندی و دستوری میگی آلی!

میخوای تلفن رو قطع کنم، گوشی رو به سمت پایه تلفن میبری و میگی: آلی

رز
۱۲ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۲۸ ۰ نظر

امشب در راستای از سر انداختن عادت «خوابیدن با شیر مادرِ » فرزند دلبند، همان جناب بعد از اینکه از بقیه شیر قطع امید کرد، و به لالایی بنده تن داد (گوش داد!) مجبورم کرد بیش از 20 دقیقه تمام ختم «قورباغه ساکت، خوابیده بیشه» بگیرم، و در نهایت حاجت روا شده و عالیجناب ساعت 1:30 بامداد لالا فرمودند!

لازم به ذکره مجاز به خواندن بقیه ی ابیات این شعر نبودم، ولی این امتیاز را به بنده عطا فرموده بودند که گاهی دخل و تصرف های جزیی در شعر بکنم، به شرط آنکه «گوداق» از ابیات حذف نشود!!

ابیاتی نظیر «قورباغه لا لا، لالا لالا لا!» «گنجشک لالا، قورباغه لالا» 

رز
۱۰ شهریور ۹۲ ، ۰۲:۰۱ ۰ نظر

سرسپردگی و دلدادگی شما به پتوت، شهره ی خاص و عام شده.


تقریبا تمام طول روز پتوجان وسط سالن ولو تشریف دارن. یعنی کسی حق نداره چپ نگاهش کنه، جمع کردن بماند. انواع بازی ها با همین پتو انجام میشه. 

سوار ماشینت میکنیش. 

خودت سوار میشی، پتو رو با زور دور خودت میپیچی

میشینی روش، ماشین ها و آجرهات رو پهن میکنی بازی میکنی (به عنوان تشک بازی)

زیرش قایم میشی، تق تق بازی میکنیم! (من تق تق در میزنم و شما میگی «تو» (بفرمایید تو) و بعد خوشحااال به هم سلام میکنیم و دوباره از اول!)

میپیچی دور خودت، باهاش قل میخوری

پتو رو سرمون میکنیم و سلام علیک میکنیم!

تازه ضمیر ناخودآگاهت هم دلداده شده به پتو، تو خواب هم حضور غیابش میکنی، اگه نباشه، بیدار میشی!


به قول خاله دومی، سپهر با پتوش مناجات میکنه!!!


رز
۰۷ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۰۹ ۰ نظر

این روزها تصمیم میگیری!

تصمیم میگیری که صبحانه رو توی اتاق خواب بخوریم، یا آب رو پشت میز و صندلی.

تصمیم میگیری در حمام رو ببندی و بابا رو که داره از لباس شستن شما فیلم میگیره بیرون کنی تا سرما نیاد

تصمیم میگیری کدوم لباست رو بپوشی، یا اصلا لباس نپوشی.

تصمیم میگیری با لبهات، فقط قارچ توی دستم رو جدا کنی و نون زیرش بمونه توی دست من!

تصمیم میگیری شیطنت کنی و سیب رو گاز گاز کنی و با خنده ای معنی دار، بندازی روی زمین!


این روزها دستت به شیر آب حموم میرسه و تصمیم میگیری شیر رو تا آخر باز کنی.


این روزها، بارها با خودم تکرار میکنم که چه بزرگ شده پسرک کنجدی ام.


رز
۰۷ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۰۵ ۰ نظر

از حیاط صدای موتور میاد...

من: سپهر صدای چیه؟

سپهر: داغ!

چیه؟

داغ

چیه عزیزم؟

بوندومب!

رز
۰۶ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۱۳ ۰ نظر

جمع اضداد که میگویند، همین مادری است!

مادری ترکیبی است از عجله و صبر. 

مادر که هستی صبر میکنی بر قدم های آهسته ی پسرکت، تویی که همیشه تندبادی حرکت میکردی در معابر.

مادر که هستی، صبر میکنی بر صابون بازی پسرک، که میخواهد دستش را تا مچ در ظرف صابون بکند و بعد بکشد به دیوار و آینه و همه جا.

صبر میکنی بر ده ها بار تکرار کاری به ظاهر بیهوده، که پسرک دوستش میدارد. بارها و بارها و بارها غذای خیالی پسرک را میخوری و بارها و بارها آنگونه که او دوست دارد میگویی داااغه! و برق شادی رو در چشمانش میبینی.

صبر میکنی بر دقایق طولانی شیر خوردن طفل شیرخوارت، که گویی هیچ عجله را نمیفهمد.


مادر که باشی عجله میکنی. وقتی دیر است و غذا اماده نیست، و پسرک بی صبرانه بهانه خواب میگیرد. با عجله غذا درست میکنی و به پسر میرسی و بعد از نیم ساعت غذا آماده است و پسرک خواب.

مادر که باشی و زنگ در را بزنند، عجله میکنی برای جمع کردن اسباب بازی های پسرک، و همزمان تماس برای هماهنگی باز کردن یا نکردن در. (برای دیدن خانه، به قصد اجاره)

عجله میکنی برای حمام کردن، وقتی پسر را خوابانده ای و میترسی بیدرا شود و از ندیدن تو بترسد.


راستی که جمع اضداد است این مادریِ عجیب.

رز
۰۶ شهریور ۹۲ ، ۰۷:۲۱ ۰ نظر

پارک بانوان بودیم امروز.

من در دو گروه کاملا نامتجانس عضو بودم. که قبلا در موردشون حرف زده بودم و از قضای روزگار هر دو در فاصله ی دو سه متری زیر انداز پهن کرده بودند و من در بینشان نوسان میکردم.


و البته دامنه ی نواساناتم دست شما گل پسر بود، تقریبا تمام مدت 5 ساعته که اونجا بودیم، شما میرفتی و من به دنبالت.و به هر کدوم از گروه ها سرک میکشیدم فقط!

به دوستان میگم من که برسم خونه، یه عالمه فایل مبحث باز شده میاد تو ذهنم که به سرانجام نرسیدن!


و دوست عزیزم میگه: اینجوری نمیشه. بچه ها باید 5 ساله بشن تا بشینیم یه دل سیر حرف بزنیم!

یادم نبود ازش بپرسم منظورش بچه های چندممون هستند؟ :)


رز
۳۰ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۵۷ ۰ نظر

رفتیم خونه ی یکی از بستگان من باب صله رحم.

مه واره تو خونه روشنه. داره کسانی رو نشون میده که ورزش پارکور انجام میدن. با یه موسیقی تند همراهش.

نسبتمان اصلا طوری نیست که ازشون بخوایم صداش رو کم کنند.

حرکاتشون واقعا جالبه. همسر داره نگاه میکنه. منم بین بدو بدو های پسرک نگاه می اندازم.

آقای صاحبخونه به همسر میگه: بیا. اینم ماهواره. چیش بده؟

و خانم صاحبخونه میگه: ما نمازهامون رو میخونیم. ماه رمضون رو هم روزه گرفتیم. بللله! کانال های بد هم داره. ولی ما نگاه نمیکنیم. همین ها رو نگاه میکنیم فقط.

بعد با ذوق به هم میگن بزن شبکه ی فلان رو فلانی ببینه. 

شبکه ای که عروسک همه ی شخصیت های کشورمون رو ساختند و با آهنگ های تند، طوری اداشون رو در میارن و حرکتشون میدن که شان خودشون رو نشون میده.

باز هم اصلا در جایگاهی نیستیم که بخوام بحثی رو شروع کنم. اینجا احتمال مفسده نمیره، اطمینان به مفسده میره!!

سکوت میکنم و سعی میکنم بدون جلب توجه با پسرک بیشتر بازی کنم.



با خودم فکر میکنم.

نماز میخوانند و روزه میگیرند. تمام.


تمام آنچه از مسلمانی میخواهیم همین است؟!!

تکلیف تعالی چه میشود؟ تکلیف خیلی خیلی خیلی چیزها ی دیگر چه میشود با این حساب؟

رز
۲۷ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۲۶ ۰ نظر