آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

با نگرانی میگی مامان بوند! (مونده! بیرون مونده، جا مونده)

میام میبینم گوشه روسری از لای در سبد لباسهای شستنی بیرون مونده!



مامان جون اینا روی میز تلوزیون رو کج کرده اند تا رویش به اتاق باشد و بهتر دیده شود. سر انگشتات می ایستی و میخوای صافش کنی.

... 

چنین پسر ریز بین با دقتی دارم من.

رز
۱۴ مهر ۹۲ ، ۱۵:۳۷ ۰ نظر

خودت رو روی زمین خیس آشپزخونه انداختی و دقایق قابل توجهیه که داری گریه میکنی. گریه ات هم از این شروع شد که داشتی دستت رو توی چاه کف شور آشپزخونه فرو میکردی که من با صدای بلند گفتم نکن کثیفه.

کلافه، میگم سپهر بسه دیگه!

با همان صدای گریه آلود میگی: باندم*!

و به گریه ات ادامه میدی...







*بازم!

رز
۱۴ مهر ۹۲ ، ۱۵:۳۴ ۰ نظر

از پسری که ایییننقدر حواسش به اموال خودش و مامان و باباش هست، هیچ بعید نیست به این زودی ضمایر ملکی رو یاد بگیره:


پتو من بده (پتوی من رو بده)

مامان من کو؟ (مامانِ من کو؟)

بابا دت من کو؟ (بابا دست ِ من کو؟)

منم آب، 

منم بادی (بازی)

منم...(هر چیزی که احسان یا زهرا خواسته باشند!)




مامان جون و بابابزرگ چندبار تا حالا ابراز تعجب کرده اند که واقعا زود نیست برای یاد گرفتن این منم منم ها؟!!

رز
۱۴ مهر ۹۲ ، ۰۰:۵۸ ۰ نظر

کتاب را پاره میکنی

هییی مامااا پایه! (مامان پاره!)

اخم میکنم. میگم نباید پاره میکردی. کار بدی بود


یَ‌یا پایه! (زهرا پاره کرده)!!!!!

رز
۱۴ مهر ۹۲ ، ۰۰:۵۴ ۰ نظر

مامان بیا بازی

مامان مانی کووو؟ (ماشین)

مامان بابا کو؟

قاداق دِبِ کووو؟؟ (قاشق سپهر کو؟)

مامان بدو!

مامان من دادُ (چادر) 

...


رز
۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۵:۰۸ ۰ نظر

اسباب کشی دست تنها، با همراهی کودک خردسال،

مریضی بچه کوچک

قبول یک کار جدید و فورس ماژور


هر کدام از این ها به تنهایی میتواند کار آدم را بسازد.

 و وقتی هر سه جمع شوند...

... میشود حال و روز این روزهای من.


خدایا شکر شکر شکر.

رز
۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۵:۰۴ ۰ نظر
رز
۳۱ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۱۸ ۰ نظر

بعضی حرفهات رو هفته ها طول میکشه تا رمز گشایی کنم:


اینجانگوند: اینجوری


اَمَّ : اینور! (موقع شیر خوردن یهو عمه رو صدا میکردی!!! و بعد جابجا میشدی!!! مطمئن بودم با عمه کار نداری، ولی نمیفهمدیم دقیقا با کی کار داری. بالاخره رمزش گشوده شد که میخوای بیای اینطرف!)


در مورد بعضی حرفها هم آخرش به این نتیجه میرسم که از اول معنی نداشته اند:

پاق پیق!!!

(وقتی داری بهانه میگیری و روضه میخونی میگی!!)


(این پست فسقلی حدود دوماه طول کشید تا از ثبت موقت به انتشار دربیاد.)

رز
۲۴ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۲۸ ۰ نظر

وقتی سرحالی، مثل الان، با دو تا ماشین و بسته پوشک برای خودت سرگرمی و آواز میخونی. صدای ماشین درمیاری.* 


یه وقتایی هم مثل دیروز، انیمیشن خیره به افق!!



* خواستم بنویسم ولی تاحالا موفق به فیلم برداری نشدم ازین حرف زدنهای برای خودت. بازم وسوسه شدم دوربین بیارم و شانسم رو امتحان کنم. با دیدن من، و شنیدن صدای اهسته روشن شدن دوربین، بازی رو رها کرده دنبال دوربین اومدی، الان هم جانماز رو باز کردی داری با تسبیح الا گَ میگی و مهر رو بوس میکنی.

رز
۲۱ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۵۵ ۰ نظر

بابا کجا رفته: ای اَ (هیئت!)



حدود 20 دقیقه، شاید هم نیم ساعت مشغول تماشای عکس آقای دکتری که داره نوزدای رو معاینه میکنه و به دوربین میخنده.

بدون پرسش، خیره نگاهش میکنی. هر از گاهی کارت ها رو جمع میکنی، دوباره یاد این کارت می افتی، با لحنی که من رو همیشه هلاک میکنه میپرسی: مامااان، آقا کوووو ؟

برات توضیح میدم که آقای دکتر داره نینی رو معاینه میکنه:

مامان نامن! (معاینه)


اوبودود: اتوبوس

آمنیوم: کامیون


دادات: داداش (از تلوزیون شنیدی، بالاخره تلوزیون یه کلمه اموزنده هم داشت!!!!)

و از مشتقات این کلمه: مامان دادات، عمه دادات، بابادادات، آدآقا دادات! (حاج آقا داداش!!!)


تو سریال کره ای یانگوم، دو نفر با هم درگیر شدند و شمشیر میزنند. تا به کسی که کنترل دستشه با ایما و اشاره بگم که بزنه یه جای دیگه، با دقت نگاه میکنی و برام تعریف میکنی: مامان آقا  دَ دا دُ (تصادف)و طبق معمول همه ی تصادفهای تعریفیت، دستهات رو به هم میکوبی.

ایمبند: اسفند 

دم: شمع 

اودَه: آتش



دوب به: زودپز

بودّاق: بشقاب

دندا: چنگال

قاداق: قاشق، قابلمه، ماهیتابه، قورباغه!!

دیدّی: کتری، قوری، فلاسک

دی دّا: دوتا!


امروز ظهر گرسنه و بی حوصله بودی، راه میرفتی و غر میزدی و پشت سر هم برای خودت حرف میزدی:

مامان آمم

مامان لالا

مامان دَ دَ!

یاد بچگی های خودم افتادم. البته خیلی بزرگتر از الان شما بودم. شاید 5-6-7 ساله. به هر حال اونقدری بزرگ بودم که خودم یادم باشه. وقتی خیلی کسل بودم، مخصوصا عصرهای کشدار تابستون، دراز میکشیدم و پاهام رو تکیه میدادم به دیوار، و نظمی اعصابخرد کن میخوندم به این صورت:

تشنمه، گشنمه، خوابم میاد، خستمه!!



رز
۱۸ شهریور ۹۲ ، ۱۸:۱۳ ۰ نظر