آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

مادری کردن علاوه بر اینکه یک کار تمام وقت تمام و کمال است، یک کار پروژه ای نیز هست:

پروژه واکسن های نوزادی و تب هایش

پروژه دندان دردها و تب و اسهال و بیقراری هایش

پروژه بیماری های گاه و بی گاه و شب بیداری و دوا خوراندن به بچه و بی تابی هایش

پروژه از شیر گرفتن

و....

و همچنــیــن پروژه از پوشک گرفتن بچه.


که این روزها، هی دعای کظم غیظ و دعای صبر و سوره انشراح میخوانیم، بلکه صبوری پیشه کنیم و باز هم صبوری و باز هم صبوری

تا عاقبت این پروژه نیز به اتمام برسد.

با استعانت و توکل بر خدا.

رز
۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۱۵ ۰ نظر

جعبه ماشین ها رو توی دستت کردی (یا دستت رو توی جعبه کردی!) و میگی:

 من دَکتِک بودیدم، من بابابودوگم، میگام دِلِی بژنم، دیییییی

(من دستکش پوشیدم، من بابابزرگم، میخوام دلر بزنم، و صدای دریل...)


کلاه بابا رو میذاری روی سرت، و اون یکی کلاه بابا رو روی سر من، هر دو بابا میشیم و با هم صحبت میکنیم!!


لباس من رو پوشیدی و میگی: من مامان مَجیه ام!


دراز میکشی و لبات رو غنچه میکنی و اُ وَ  اُ وَ میکنی و میگی من اَنانه ام، منم در نقش پارتنر شما یا اوچین (حسین) میشم، یا آله نوویه (خاله سمیه)


مقدار قابل توجهی از اوقات با هم بودن و بازی کردنمون، من بابا ام! یهو تصمیم میگیری و یه حرفی میزنی و با صدای بابا شده! میگی: مگه نه بابابیی؟


هر کس بخواد بخوابه، براش قوقولی قوقو میکنی که بیدار بشه،حتی دیده شده عروسک ها رو میخوابونی، به عشق قوقولی قوقو کردن براشون! 


خیلی اوقات چهار دست و پا میری و ببعی میشی و از زمین علف میخوری!


رز
۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۴۲ ۱ نظر

مخیرت کرده ام بین اول تعویض پوشک و بعد هندوانه بریدن با چاقوی کوچولو، و دیگه هیچی! 

و گفتم هر وقت خواستی بهم خبر بده! 

بعد دقایقی، سکوتت منو از اتاق بیرون آورد. دیدم گزینه بعدی رو خودت طرح و اتتخاب کردی. 

ار روی مبلها، اومدی روی اوپن و داری هندوانه رو آش و لاش میکنی.


تا اخیرا جات روی اپن بود. و راهش صندلی، نیز، اوپن- اوپن میز صندلی بود.

تا اینکه دیدیم میز تک پایه امون تحمل وزنت رو نداره، این بود که میز رفت اون طرف سللن. روش از روی مبل (دور از اوپن) به اوپن اومدن، راهکار ابتکاری دخترخاله جانت هست.

رز
۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۲۷ ۰ نظر

امروز صبح تا عصر را در دستشویی گذراندیم و 4 بار لباس عوض کردیم (که با آب بازی قبل جیش خیس میشدند) و مقادیر معتنا بهی آب مصرف شد (جهت آب بازی سپهر)، و تعداد بسیار هنگفتی کلمه «جیش» به کار برده شد، باشد که اقدام موثری باشد در جهت ترک پوشک و امر خطیر جیش در دستشویی!!

خدایا نظرت لطف و عنایتت را بر ما بتابان که سخت محتاج آنیم.

رز
۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۵۳ ۰ نظر

خاله سرش رو گذاشته روی چادر من و دراز کشیده

اومدی میگی: با اجازتون این چادر ماست!!!

رز
۳۰ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۵۹ ۰ نظر

روزهای بووووووقـــــــــتی را میگذرانیم جان ِ مادر.

بوووووقِ بوووووق!

مدت زیادی از ساعتهای بیداریت را به گریه و بهانه گیری مشغولی، و بدیش اینجاست که خواسته بعدی و بعدی و بعدی رو هم همه رو با گریه میگی، و من نمیدونم چه کنم؟ به خواسته ای که با گریه و داد مطرح شده تن بدم، یا به صدای گوش نواز گریه ها و جیغ ها، و به نوازش دست هات، که موهام رو میکشند و صورتم رو چنگ میزنند؟

رز
۲۴ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۴۸ ۰ نظر

خواب بودی. چشم هات رو باز کردی و نشستی.

سلام میکنم بهت.

میگی: چیکار کنیم؟

میگم بریم میوه بخوریم؟

میگی: بعدش چی کار کنیم؟

و دوباره دراز کشیدی و خوابیدی!

چنین پسر هدفمند با برنامه ریزی ای دارم من!

رز
۲۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۰۳ ۰ نظر

داری ماشین بازی میکنی، وقتی داری ماشینت رو از وسط دو تا فرش عبور میدی که یهو تصمیم میگیری اونجا جوی باشه و ماشینت افتاده باشه توی جوی.

بعد میگی:

یادته مانین بابا اوبتاد جوب؟ بعد گفتیم نه نه!

خیلی عادی در حالی که سعی میکردم چشمام از حدقه بیرون نزنه، پرسیدم کی تو ماشینمون بود؟

گفتی عمو، بابا، دوما، من.


خب یه اتفاق رو تعریف کردی و این خیلی عجیب نیست. عجب من در اینه که پارررررسال وقتی داشتیم برای عید دیدنی میرفتیم جایی، این اتفاق افتاد! آخه بچه از یک سال و چهار ماهگی هم خاطره نگه میداره تو ذهنش؟! اونم تا بیش از یک سال بعدش؟

(اصلا صحبتش نشده بود در خانه. اون سوال رو هم برای این پرسیدم که مطمئن بشم درباره همون روز صحبت میکنه.)

ماشاالله لا قوه الا بالله.

رز
۲۲ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۳۶ ۰ نظر

وقتی که چنگ میزنی به صورتم، با تمام قوا،

وقتی چنگ میزنی به موهایم و با توان میکشی،

دلم بیشتر از هر عضوی به درد میاد

مثل الان که نشسته ام در اتاقی تنها و اشک میریزیم، از درد صورتم، و از درد دلم

میدانم کودک و نافهمی

اما من هم مادرم و نازک دلم

دلم میشکند که جواب خوبی تعویض پوشک، سوزش جای چنگهایت باشد بر صورتم.


عاقبت به خیر باشی مادر.

رز
۲۰ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۰۵ ۰ نظر
اینها افاضات چند ماه پیشه، بالاخره فرصت شد از درفت موبایل به بلاگ منتقل بشه:
اولین تعریف کردنها:

اوبتاب دیکن داگون شد بـــــعد گاب ید!
افتاد شکست، داغون شد، بعد خوابید! 
(الان همه تعریفی هات منتهی میشه به اینکه اومد منو خورد! )


لَ لَ من لالی! (جرثقیل من دالی، یعنی پیداش کردم)
(الان به جرثقیل میگی: جَقَّلیت!)

باندم شی! بازم شیر ، یادش بخیر مربوط به دوران شیرخوارگیته. وقتی میگفتم شیر بسه، یا شیر که خوردی، چونه میزدی!

منم ایچی تیک تاک: منم با قیچی (منظور چاقوست) تیکه کنم.
رز
۱۷ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۲۱ ۰ نظر