آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

۵ مطلب در شهریور ۱۴۰۳ ثبت شده است

کمر درد تیرکشنده ی بسیار سخت، به لطف خدا، برطرف شد. 

متهم ردیف اول، یبوست بود که الحمدلله رفع شد و با رفع شدنش درد هم مرتقع شد و زندگی شیرین تر شد. 

در هفت ماه گذشته، که یک ماه اولش هیچی است، شش بار سونو رفته ام، در حالی که تصمیم داشتم این بارداری را یک یا نهایتا دو سونو برم! 

زهی خیال باطل

دو روز پیاپی، فرزندکم تکون نمیخورد، یا خیلی خیلی نامحسوس

نگران شده بودم تا حد قطع امید کردن از فرزندک طفل معصوم 

الحمدلله نگرانی بی مورد بود، و دلبندم ماشا الله پرتوان تر از قبل، موج مکزیکی هاش رو از سر گرفته 

شب ها نمیتونم بخوابم و صبح ها نمیتونم بلند شم، و یک روز دیگه تا شروع مدارس باقی مونده، کارهای شرکت رو زمینه، پایان نامه دفاع میخواد، و من شب ها به خودم وعده بعد از نماز کار کردن رو میدم، بعد از نماز وعده طول روز، و طول روز وعده شب! 

کارهام الحمدلله زیاده، و توانم کم شده، و راستش میترسم به خودم فشار بیارم و رحم محترم برنتابه و مثل هندونه رسیده جر بخوره!!

رز
۳۱ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۲۵ ۰ نظر

کمر درد های تیرمانند سراغم اومده، یکهو تیر میکشه و قشنگ میلنگم!

چاره اش هم ظاهرا خوابیدنهfrown

از زمین بلند شدن خیلی برام سخت شده، سر نماز که قشنگ آه و ناله می‌کنم!!

امروز دیگه سر سفره ننشتم و روی مبل غذامو خوردم، زندگی شیرین تر شد و غذا خوشمزه تر! 

 

آمپول رگام تجویز شده، به زور پیدا کردیم، هنوز نزدم اما.

بیمه تکمیلی جور شد الحمدلله

۴ تا آمپول پروژسترون هم دکتر داده که به قول خودش چند هفته ای هم بچه رو نگه داریم، بعدش دیگه هر وقت خواست دنیا بیاد، بیاد!

وزنم از ماه پیش، یهو نزدیک ۴ کیلو بالا رفته که دکتر هیچی نگفت، شاید هم اشتباه میکنم

همچنان هیچی، هیچی برای بچه نخریدیم، ولی دو تا ساک لباس براش جور شده، ازین ور اونور

کلی از کمد دیواری اتای بچه ها رو از اسباب بازی خالی کردیم، برای وسایلش

 

رز
۲۲ شهریور ۰۳ ، ۲۰:۱۷ ۰ نظر

بابای بچه ها، تصمیم گرفته سپهر را بفرستد شمال، 

پدربزرگ و عمه دارند از شمال میایند دنبالش

در حالتی که کل هفته تعطیل است و جاده ها رو به شمال، کیپ تا کیپ بسته و شلوغ ، و در راه برگشت به مشکل برخواهند خورد

خودشان با هم تصمیم گرفته اند.

به سارا گفته اند داداش میرود اردو

گفتم بگذارید هفته بعد که تعطیلی نیست، و راه خلوت تر.

که کلاس زبان سپهر تمام میشود،

که ماه صفر تمام میشود،

گفتم ریحانه تهران پیش من میماند، سه تایی بروید دو سه روزه برگردید 

سارا هم نیاز به تفریح دارد

سارا در نهایت میفهمد و بد میشود، بی اعتماد میشود 

 

هیچ یک از پیشنهادات و نظراتم محلی از اعراب نداشت!

من این وسط هیچ کاره بودم، 

هم با اصل موضوع موافق نبودم

هم با زمانش، 

هم با نحوه اجراش، 

 

 

عصبانی ام. 

احساس استیصال میکنم

میدانم در راه به شمال، در ترافیک خواهند ماند

همین الان پدرشوهر زنگ زد به همسر، به اعتراض تو این مایه ها که: خوب ما رو سرکار گذاشتی !! راه به سمت شمال بسته است و این حرفا.

 

من عصبانی ام

دلم نمیخواست سپهر تنها برود شمال

احساس میکنم مترسک هستم

هیچ کاره ام. 

و از عصبانیت و  استیصال دارم گریه میکنم 

رز
۱۱ شهریور ۰۳ ، ۰۶:۱۲ ۰ نظر

انقباض های دردناک و نفس بند آورنده شروع شده اند

روزی چند بار احساس میکنم نکنه داره به دنیا میاد؟ 

رز
۱۱ شهریور ۰۳ ، ۰۶:۰۱ ۰ نظر

موج مکزیکی میروی و دلم قنج میرود از حرکاتت

برایت والعصر میخوانم که ارام و صبور باشی و حمد میخوانم که سلامت باشی و با سلامتی به دنیا بیایی

 

رز
۰۶ شهریور ۰۳ ، ۰۱:۲۱ ۰ نظر