آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

 

یک ماه است در صدر اخبار ، خبر موشک باران غزه توسط اسرائیل، به دنبال عملیات طوفان الاقصی است. تا الان، ده هزار نفر شهید شده اند که چهار هزار تاشون بچه اند

 

بگذریم... 

 

در اخبار میشنود که دو کشور دیگر هم انکار درگیری پیش امده، 

میگوید: الله اکبر! آخر الزمون شده!!!

#سارا

رز
۱۴ آبان ۰۲ ، ۲۲:۰۹ ۰ نظر

حرم حضرت عبدالعظیم ، درست وقت نماز رسیدیم به صف جمافت

یادش افتاد وضو ندارد

میداند هنوز که به سن تکلیف نرسیده، میتواند بدون وضو بخواند، در صورت ضرورت!

بعد یادش میفتد برود مهر بیاورد که جانمازش را از کیفم در میارم و بهش میدم.

 بدون مکث میگوید: عه! خوب وضومم میگرفتی! 

 

رز
۱۴ آبان ۰۲ ، ۲۲:۰۵ ۰ نظر

قسمت نشد که مادرت شوم و فرزندم شوی عزیز دلم. 

دیدار به قیامت کنجد عزیزم.

رز
۲۱ مهر ۰۲ ، ۰۰:۰۰ ۰ نظر

عایا رواله از هفته پنجم بارداری، شلوار آدم براش تنگ بشه و دگمه اذیتش کنه؟ نه واقعا رواله؟؟؟ 

 

عاقا، پسرم/دخترم، دلبندم!  من روی پنج شش ماه نهفتگی بارداری حساب باز کرده ام ها! مخصوصا در دانشگاه، که واقعا خجالت میکشم پیش اساتید و دانشجوها.

خودت رو لطفا زود لو نده. ممنون عزیزدلم. بوس بهت

رز
۱۲ مهر ۰۲ ، ۲۰:۲۱ ۰ نظر

میدانی مامان جان

این دوران را بسیار دوست دارم

این زمانی که فقط من و تو هستیم و یک دست من، به ولسطه تو به ملکوت وصل است

این زمانی که بینیم ام شدیدا به بوها حساس شده و اصلا اول حساسیت به بو امد، بعد فهمیدم که تو مهمان من هستی. 

 

رز
۰۸ مهر ۰۲ ، ۰۸:۰۲ ۰ نظر

 درون من، یک معجزه نرم و نازک جوانه زده

 

عنوان را زده بودم *دوباره زندگی* و پیام میدهد آدرس تکراری است.

گویا هنگام جوانه زدن دخترکم هم همین عنوان را انتخاب کرده ام

رز
۰۵ مهر ۰۲ ، ۱۶:۳۵ ۰ نظر

در کارتونی که لک لک ها برای خانواده ها بچه می آورند و در صحنه ای که درِ محفظه ی بچه ها باز شده و هزاران بچه ریخته بیرون

 

سارا: مامان اگه یه همچین دستگاهی وجود داشت ما هم بچه میگرفتیم؟

من: نظر شما چیه

سارا: بللله

من: چند تا؟

سارا: اممم ( تا حالا به آپشن چند بچه فکر نکرده بود) اممم 3 تا، که یه کم بریم بالا... رقم تعداد بچه هامون ! 

 

(در رقابت با تعداد فرزندان خاله ها، بسیار احساس کمبود و عقب افتادگی دارند و به شدتتت اصرار به فرزند دار شدن ما میکنند. 

از دلم مادرشون خبر ندارند که دلش پر میزنه برای بچه)

 

 

پ.ن: حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند

رز
۰۸ تیر ۰۲ ، ۲۳:۰۸ ۰ نظر

صبح بچه ها، بعد از احیای دیشب، حسابی خواب بودن. بیدار نمیشدن. بهشون میگفتم پاشین بریم اسرائیل رو نابود کنیم. پاشین. الان نابودش میکنن به ما نمیرسه ها😁
الان فقط دمش به ما میرسه

تقریبا به نماز رسیدیم و بعد نماز حسابی عوضش را در اوردیم. از انقلاب تا فردوسی راهپیمایی کردیم. 

 

این هم سهم اندک ما از نابودی اسرائیل ان شاءالله. 
سارا داشت سوال میپرسید از اسرائیل و فلسطین 
خانم مسنی جلوم بود برگشت با مهربونی لبخند زد گفت ما بچه بودیم هم بهمون اینا رو میگفتند. شصت هفتاد ساله...
گفتم ان شاءالله سال های بعد قصه ی نابود شدن اسرائیل رو برای بچه هامون تعریف میکنیم. ✌️

 

نوشتم که بماند به یادگار. ان شاءالله بعد نابودی اسرائیل به همین متن ارجاع بدم. 

رز
۲۵ فروردين ۰۲ ، ۱۷:۱۰ ۰ نظر

داشتیم میرفتیم نمایشگاه قرآن. عیدیاش رو برداشت. 

تو راه میگفت مامان فکر میکنی امشب به آرزوم میرسم؟ 

باباش پرسید آرزوت چیه؟

داداشش بلافاصله گفت: خرید چادر! 

با عیدیای خودش به آرزوش رسید 😊

به خانم فروشنده گفتم دخترم با عیدیاش داره چادر میخره.

 فروشنده خوش ذوق هم از پنج تا پنجاهی، یکیش رو بهمون برگردوند.

 گفت اینم از عیدی ما. 😍 و گفت ما اصلا تخفیف نداریم. ولی چون دخترمون عیدیاش رو آورده بهش تخفیف دادیم. 

خیلی بهمون چسبید. 

رز
۲۵ فروردين ۰۲ ، ۱۶:۳۲ ۰ نظر

برای آغاز سال نو، قم بودیم.

ما و خواهر سومی، در کنار باباجون

مامان جون، پیش خواهر دومی است برای زائوداری،

سارا، حنانه و فاطمه قرار است شب را پیش هم خانه مامان جون باشند. کیفورند، اما سارا نک و ناله میکند که فردا صبح برنگردیم تهران، ظهر برگردیم. 

حنانه و فاطمه ادامه میدهند:

شب برگردین، فردا صبح، دو روز دیگه، و ...

سارا، بهانه گیری را برای لحظه ای تمام میکند و خطاب به دو دخترخاله زیاده خواهش می گوید:

دیگه زیاده روی نکنین که!

و بهانه گیری را ادامه میدهد...

 

 

فردا صبح برنگشتیم، ظهر هم، عصر هم. شب برگشتیم، بعد از شام، باز هم بساط نریم تهران داشتیم. تمام خواهش و تمناها مبتنی بر ظهر بریم به دست فراموشی سپرده شده بود و اینبار از بیخ و بن می فرمود که: من نمیام!! 

 

در آخر با جیییغ و داد، در مخالفت با به همراه آوردن احسان ، و نه حنانه به تهران سوار ماشین شد. 

رز
۰۳ فروردين ۰۲ ، ۰۱:۱۵ ۰ نظر