آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

یعنی از دانشگاه که داری برمیگردی، همسرت زنگ بزنه که کجایی؟ و بعد بگه سپهر میخواد صحبت کنه.

صدای پسرت رو که از پشت تلفن میشنوی که مامان کجایی؟ سوار ماشین شو بیا پیش ما، دلت میخواد بقیه راه رو پرواز کنی بری بچلونی این نازنین شیرین زبون رو که از پشت تلفن شکرش چند برابر میشه انگار

رز
۰۲ مهر ۹۳ ، ۲۳:۴۵ ۰ نظر

بچه داری یعنی شب که پسرت میخوابه، اسباب بازیها و ماشین و سهچرخه اش رو از سر راهش برداری، که نیمه شب اگر بلند شد بیاد پیشت، پاش نخوره بهشون.

رز
۰۲ مهر ۹۳ ، ۲۳:۴۲ ۰ نظر

وقت دستشویی رفتن، یک لحظه حواست پرت شد و قالیچه دم دستشویی و پادری و آستانه ی در نجس شد.

من ، که تازه از دانشگاه اومدم ، شروع میکنم به شستن شما و پادری و وقتی نوبت به شستن گوشه فرش میرسه، دلت میخواد که شلنگ رو شما بگیری.  در حالیکه شلنگ گرفتن شما همان و اب وسط راهرو راه افتادن همان، چون به جز گوشه ی نجسش، بقیه ی فرش تو راهروئه.

خلاصه از من اصرار که شلنگ رو بده و از شما انکار، که عصبانی میشم ، و با صدای بلند میگم: شلنگ رو بده.

بغض میکنی و عصبانی میشی ، اما بعد از چند لحظه شلنگ رو میدی.

بعد چند لحظه با بغض میگی: مامان من نگرانتم.

میگم چرا مامان

میگی: که با صدای بلند  داد زدی، باهام حرف زدی.

شرمنده میشم. مثل همه ی وقتای دیگه ای که میشد بیشتر حوصله به خرج داد. 

شرمنده میشم و عذر خواهی میکنم، بابت صدای بلندم.

رز
۰۲ مهر ۹۳ ، ۲۳:۲۸ ۰ نظر

مامان جون عطسه میکنن

مبگی: چرا اینطوری عطسه میکنی؟

مامان جون: چه جوری عطسه کنم؟

شما: معمولی عطسه کن!

رز
۳۱ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۴۵ ۱ نظر

تصمیم میگیرم بریم بیرون، داروخانه و برگردیم، اما شما پیشنهادات متفاوته:بریم بستنی بخریم، بعد بریم پارک، تاب و سرسره سوار شم.

تو فکرم که بستنی بخرم تو پارک جلوی چشم شونصد تا بچه بخوره که درست نیست، پس چی کار کنیم؟ و همین طور تو ذهنم دادم توالی برنامه ها رو تغییر میدم که به یه برنامه بهینه برسم و  همزمان آماده ات میکنم و ناخودآگاه چهره ام تو همه.

میگی: چرا شما خنده داری نیستی؟ یادته دیشب در مورد خنده دارا صحبت میکرد؟ شمام بخند دیگه!

منظورش برنامه طنز خندوانه است، با کارگردانی و اجرای رامبد جوان. یه برنامه خوب و متفاوت راجع به خنده.

دلم میخواد بیشتر به حرف بگیرمت. میپرسم: چه برنامه ای بود؟

- میگفت (و صدات رو آهنگین و شعر گونه میکنی) : همه می خن دن....

رز
۲۵ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۳۹ ۰ نظر
مامان یه چیزی بهت بگم؟
بگو مامان
من بزرگ شدم میخوام برم مهد کودک. به خانم معلم بگم خانم معلم یه کتاب بده بهم، بعد بشینم یه جا کتابمو بخونم، بعد برم دانشگاه (وسط کلمه حرفت رو میخوری)... نه دوستش (میگم مدرسه؟) بله مدسه، به خانم معلم مدرسه بگم یه کتاب بده، بعد کتابو دااادوو (با آب و تاب) کتابو گرفتم و یه گوشه میشینم میخونم و بعد میام خونه.

رز
۱۸ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۵۴ ۰ نظر

عصر که دیگه بیشتر از دو ساعت از خوابت گذشت، بیدارت کردم که شب بتونی بخوابی (یعنی خودم بتونم بخوابم!! :) ) 

هی قربون صدقه رفتم و ماساژت دادم و تعریف کردم، تا بیدار شدی. واقعا خواب شیرینی بودی.

بعد که بیدار شدی و یه کمی صحبت کردیم و یه دوری زدی، دوباره برگشتی رو تخت، دراز کشیدی و در حالتی که پر بودی از ابهام پرسیدی: 

مامان چرا منو از خواب بیدار کرید؟ آخه من خوابم میاد!


خدا حفظت کنه پسرم که گاهی دلم میخواد از شدت شیرین زبونی قورتت بدم

رز
۱۰ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۲۱ ۰ نظر
خدا به ماشینام چرخ داده مامان؟
رز
۰۹ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۲۸ ۰ نظر
رز
۰۹ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۴۹ ۰ نظر

بچه که میخوابه، با خودت بگی کاش بیشتر صبوری میکردم...

رز
۰۹ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۰۳ ۰ نظر