بابابزرگ، دارند به شما وعده یک "مک کوئین" خوب میدهند، که دارند با مامان بزرگ میگردند ولی هنوز چیز خوبی پیدا نکرده اند.
میدوی سمت اتاق. میدانم دنبال چه رفتی.
ماشین مک کوئین پلاستیکی ات را میاوری و با هیجان و کمی عصبانیت میگویی:
ببین مک کوئین دارم. نباید همش بخریم، اسرافه. اقاهه میگه چندتا میخرین؟!
بابابزرگ درجا دستش را به نشانه شکرگزاری به سوی خدا بلند کرد و بعد گفت تشویق.همگی برایت دست زدیم. فکر میکنم من از همه خوشحال تر بودم. خیلی خوشحال.
الحمدلله علی کل نعمه.
حرفی که چندسال بود میخواستم بگم و نمیتوانستم را هم گفتم. گفتم که نیم ساعت بازی شما با پسرک، یا امدنتان اینجا، برایش یک دنیا ارزش دارد و قابل مقایسه با هیچ اسباب بازی ای نیست. و الحق که مامان بزرگ همبازی عالی ای برای پسرکمان است.
که پسرک اسباب بازی زیاد دارد، و بیشتر از اسباب بازی، نیاز به بازی دارد.