آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

از یک ماه و نیمگی، وقتی از کنارت بلند میشم، گریه میکنی

از دو ماهگی، وقتی باهات حرف میزنیم، میخندی

الان که دو ماه و بیست روزت است، دستت رو با اراده سمت دهنت میبری و به صورت مشت کرده، میخوری

وقتی گریه میکنی، جورابت رو در میارم برای دقایقی اروم میشی

بعد که دوباره گریه میکنی، شلوارت رو در میارم اروم میشی و دقایق طولانی دست و پا میزنی

وقتی کنارت هستم و حواسم بهت نیست، صدام میکنی که باهات حرف بزنم

دستات رو موقع تعویض پوشک، با لباست بالا جمع میکنم، معمولا خوشت میاد و نگاهت رضایت باره

کلا هم دوستت دارم، خیلی زیاد، خیلی خیلی زیاد. 

دنیای مادرانه، نوزاد داری خیلی شیریننه، هربار شیرین تر از قبل

الحمدلله رب العالمین

رز
۱۹ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۵۵ ۰ نظر

اونقدر این روزهای باز هم مادرانه برایم شیرین است که نمی دانموچطور بنویسم که عمق مطلب را برسانم. 

شیرین است، مثل شیرین ترین عسل دنیا

اوتقدر شیرین که با خودم میگویم حیف این سالها که فرزند کوچک نداشتم

حیف جوانیم که فقط صرف بزرگ کردن تنها دو بچه کردم، و دلم میسوزه اگر سیدمحمد، خواهر برادر هم سن و سالی نداشته باشه که باهاش بازی و کل‌کل کنه

خیلی دلم میخواد خدا منو لایق مادری یک دختر دیگر هم بکنه، 

ولی به شرط سلامت جسم و جانم، و سلامت جسم و عاقبت بخیری خودش

رز
۱۴ بهمن ۰۳ ، ۰۰:۳۲ ۰ نظر

به پسری که دوازده و ربع شب میخوابه و یک نصفه شب بیدار میشه باید چی گفت؟

الف) صبح بخیر؟ 

ب) شب بخیر؟

ج) نصفه شب بخیر؟

د) عزیزم میشه لطفا بخوابی؟ 

رز
۰۵ بهمن ۰۳ ، ۰۱:۰۴ ۰ نظر

نوزاد داری فقط اون وقتیش که بعد کلی بالا پایین کردن بچه و اینوری بغل کن و اونوری بغل کن و سعی کنی آروغشو بگیری و... یه دقیقه میگذاریش زمین نفس تازه کنی، بچه اروم میشه و تااازه میفهمی بچه هیچ مشکلی نداشته و فقط دلش میخواسته زمین باشه!!! 

و نشون به اون نشون که یه ربعه رو زمینه و تازه الان داره یه کم اعتراض میکنه

 

البته بیشتر اوقات برعکسه و به زمین گذاشته شدن اعتراض گریه آمیز میکنه

 

 

یا اون وقتی که با نوزاد در حال گریه از خونه به قصد خونه همسایه بغلی که هییته خارج میشی، با این پیش بینی که نوزاد از صدای بلنددددگو اذیت میشه و تو یک ربع بعد برمیگردی

اما برخلاف پیش بینی نوزاد اروم میشه، و اروووم میمونه و بعد از یه ربع آرامش (کپ کردن) بدون هیچ نق و نوقی میخوابه (اتفاق نادر، بلکه نایاب)

 

رز
۲۶ دی ۰۳ ، ۰۰:۱۰ ۰ نظر

یعنی کی میتونه باشه اون کسی که نمیخوابه، نمیخوابه، نمیخوابه، وقتی وقت خواب مامانش گذشت، مثلا اذان مغرب شد، میگیره تخت دو سه ساعت میخوابه؟  

اون کیه که شبا ساعت دو زودتر نمیخوابه

و بارها شده مامانش گولش رو خورده که: آخ جون بالاخره خوابید و تا با خوشحالی دراز کشیده ، یا حتی چشماش گرم شده،  شازده بیدار شده و گریه کرده؟ 

اون کیه که باید یک نفر رو استخدام کنیم برای نگه داشتن پستونک در دهانش؟ 

اون کیه که اخرین بادگلوش رو پنج دقیقه قبل از وعده شیر بعدی اش میزنه؟ 

اون کیه که داداش و خواهرش سر بغل کردنش دعوا دارن؟

همون که الان ده دقیقه است روی پام خوابیده ولی هیچ ضمانتی نداره تا بگذارمش زمین چشماش رو باز نکنه

همون که مامانش حین نوشتن داره خوابش میبره

رز
۱۸ دی ۰۳ ، ۰۱:۲۱ ۰ نظر

ساعت دو و هفده دقیقه نیمه شبه

و مثل یک ماه گذشته، بلکه همان ۵۰ روز گذشته، مشهول شب زنده داری هستیم، من و تو

دلیل بیداری من که مشخص است: عزیز دلم

اما دلیل بیداری عزیز دل چه میتواند باشد؟ در تمام شب های اخیر و اخری و ... الله اعلم

و هر شب به این فکر میکنم که دیشب چی سد که خوابید بالاخره

وجوابی که نعمولا برایش پیدا میکنم ابن است که: کار خاصی نیست، وقتش که برسد چتان میخوابد که گویی او نبوده اینقدر گریه میکرده

مثل الان که بالاخره خوابیدی، نمیدانم فعلا یا تا شبح

در حالی که خواب بر منوچیره شده و هر ان امکان دارد به جای این متنها، چرت وپرت بنویسم...

 

در شب زنده داری فرداشب نوشت: اونجاهایی که غلط و غلوط نوشتم، خوابم برده، خیلیاش رو حین نوشتن بیدار میشدم درجا تصحیح میکردم، اینا رو دیگه تو خواب چشمم ندیده

رز
۱۷ دی ۰۳ ، ۰۲:۲۴ ۰ نظر

غرق در شیرینی نوزاد داشتن هستم

وقت شیر دادن

وقت بغل کردن و بو کردنت

وقت بیداری ات که نگاهم میکنی

وقتی موقع گرسنگی دهانت را به امید شیر همه جا میچرخانی

وقتی گریه میکنی و حالت شیر دادن بغلت میکنم، برای چند لحظه ارام میشی، ولی اگر طول بکشد و شیری در کار نباشد، خیلی بهت برمیخوره

 

وحتی وقتی خسته میشوم

حتی وقتی بخیه هام تیر میکشند

حتی وقتی بعد از یک روز پرخواب (بر وزن و متضاد پرکار!) شب وقت خواب خانواده تازه یادت میفته بیدار بشی،

بیدار بشی و نق و نوق کنی، هی دهنت را بچرخانی برای شیر و هی خوب شیر نخوری و هی بادگلو داشته باشی و ...

و من ساعت ها روی تخت در تاریکی بنشینم، بارها بخوابونمت، و تو هی چرت بزنی، و هی ساعت را نگاه کنم تا اینکه بببنم بالاخره کی این چرت ها، تبدیل به خواب عمیق شبانه میشوند 

هی صدای سشوار را پخش و قطع کنم، هی پستونک را بچپانم تو دهنت و تو عق بزنی و در نهایت برای دقایقی تسلیم شوی و بعد از چند دقیقه تفش کنی بیرون

هی روی پا بیندازمت و بلند کنم و هی مثل کتلت جا به جا شویم و زیر و رویت کنم تا بالاخره یک، دو حتی سه نصفه شب رضایت دهی به خواب

 

 

خلاصه که نوزاد داشتن شیرین است

به خصوص نوزاد خوش قلقی مثل محمد

خوش قلق، به استثنای ساعت ده شب تا دو نیمه شب اش! 

 

 

رز
۲۹ آذر ۰۳ ، ۰۰:۵۰ ۰ نظر

دو هفته پیش، همین دقایق بود که به دنیا آمدی

تو گریه میکردی و من هم گریه میکردم و خدا رو شکر میکردم و تند و تند برای همه دعا میکردم

آوردنت و صورتت رو روی صورتم گذاشتند

نرم و نازک و گرم بود

همونجور که پرستار صورتت رو روی صورتم گذاشته بود، بوست میکردم و تند تند برات اذان میگفتم

خیلی لحظه شیرینی بود،  غیر قابل وصف، 

انقدر شیرین که از فکر اینکه دوباره تکرار نشود، دلواپس میشم. 

سر سپهر که بیهوش بودم، وقتی هم به هوش اومدم، خیلی هوشیار نبودم

و غمگین ازینکه سزارین شدم، تولد بچه رو ندیدم و ... و خلاصه بلد نبودم  خوشحال باشم

سر سارا اوضاع بهتر بود، بیهوش نبودم، ولی کمی منگ بودم، یادمه وقتی اوردنش سلام گفتم بهش و دیگه چیزی یادم نمیاد، از دعا کردن و اینا

ولی اینبار، خیلی باشکوه بود، واقعا برای همه ارزومندان و غیر آرزومندان از ته دل دعا کردم که روزی شون بشه

 

الحمدلله کما هو اهله

 

 

رز
۱۱ آذر ۰۳ ، ۱۳:۱۲ ۰ نظر

داری سکسکه میکنی، مثل تمام این چند ماه اخیر 

با قدرت، طولانی و منظم

با این تفاوت که الان روی دلم هستی و نه توی دلم

یازده روزه که مهمان زمین شده ای مسافر بهشت 

 

و راستش

با تمااااام سختی ها و دردها و دردسرها و استرسهای بارداری و زایمان، از همان اتاق عمل، دلم میخواد که خدا بهمون یک محیا سادات هم بده

 

رز
۰۸ آذر ۰۳ ، ۱۶:۱۶ ۰ نظر

 در روز بیست و هفتم ماه هشتم از سنه یک هزار و چهارصد و سه هجری شمسی، پنج دقیقه مانده به یک ظهر، تو از بهشت آمدی و فرزند سوم ما شدی. 

خوش آمدی پسرکم

امیدوارم رایحه بهشت همیشه در مشامت باشد و به شوق دوباره دیدنش، لحظه لحظه عمرت را در بندگی خدا سپری کنی. 

یادت باشد که تو را برای سربازی امام حی و حاضرت از خدا خواستیم

که هم خودمان مجاهد شویم و امر جهاد را به جا بیاوریم، و هم به این امید که تو هم مجاهد فی سبیل الله باشی. 

عمرت، زندگی ات، مایه دلخوشی و دلگرمی امام زمانمان باشد ان شاءالله.

خدا به ما توفیق دهد، و به خودت

الهی آمین 

رز
۲۹ آبان ۰۳ ، ۱۲:۲۸ ۰ نظر