آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

نوزاد داری فقط اون وقتیش که بعد کلی بالا پایین کردن بچه و اینوری بغل کن و اونوری بغل کن و سعی کنی آروغشو بگیری و... یه دقیقه میگذاریش زمین نفس تازه کنی، بچه اروم میشه و تااازه میفهمی بچه هیچ مشکلی نداشته و فقط دلش میخواسته زمین باشه!!! 

و نشون به اون نشون که یه ربعه رو زمینه و تازه الان داره یه کم اعتراض میکنه

 

البته بیشتر اوقات برعکسه و به زمین گذاشته شدن اعتراض گریه آمیز میکنه

 

 

یا اون وقتی که با نوزاد در حال گریه از خونه به قصد خونه همسایه بغلی که هییته خارج میشی، با این پیش بینی که نوزاد از صدای بلنددددگو اذیت میشه و تو یک ربع بعد برمیگردی

اما برخلاف پیش بینی نوزاد اروم میشه، و اروووم میمونه و بعد از یه ربع آرامش (کپ کردن) بدون هیچ نق و نوقی میخوابه (اتفاق نادر، بلکه نایاب)

 

رز
۲۶ دی ۰۳ ، ۰۰:۱۰ ۰ نظر

یعنی کی میتونه باشه اون کسی که نمیخوابه، نمیخوابه، نمیخوابه، وقتی وقت خواب مامانش گذشت، مثلا اذان مغرب شد، میگیره تخت دو سه ساعت میخوابه؟  

اون کیه که شبا ساعت دو زودتر نمیخوابه

و بارها شده مامانش گولش رو خورده که: آخ جون بالاخره خوابید و تا با خوشحالی دراز کشیده ، یا حتی چشماش گرم شده،  شازده بیدار شده و گریه کرده؟ 

اون کیه که باید یک نفر رو استخدام کنیم برای نگه داشتن پستونک در دهانش؟ 

اون کیه که اخرین بادگلوش رو پنج دقیقه قبل از وعده شیر بعدی اش میزنه؟ 

اون کیه که داداش و خواهرش سر بغل کردنش دعوا دارن؟

همون که الان ده دقیقه است روی پام خوابیده ولی هیچ ضمانتی نداره تا بگذارمش زمین چشماش رو باز نکنه

همون که مامانش حین نوشتن داره خوابش میبره

رز
۱۸ دی ۰۳ ، ۰۱:۲۱ ۰ نظر

ساعت دو و هفده دقیقه نیمه شبه

و مثل یک ماه گذشته، بلکه همان ۵۰ روز گذشته، مشهول شب زنده داری هستیم، من و تو

دلیل بیداری من که مشخص است: عزیز دلم

اما دلیل بیداری عزیز دل چه میتواند باشد؟ در تمام شب های اخیر و اخری و ... الله اعلم

و هر شب به این فکر میکنم که دیشب چی سد که خوابید بالاخره

وجوابی که نعمولا برایش پیدا میکنم ابن است که: کار خاصی نیست، وقتش که برسد چتان میخوابد که گویی او نبوده اینقدر گریه میکرده

مثل الان که بالاخره خوابیدی، نمیدانم فعلا یا تا شبح

در حالی که خواب بر منوچیره شده و هر ان امکان دارد به جای این متنها، چرت وپرت بنویسم...

 

در شب زنده داری فرداشب نوشت: اونجاهایی که غلط و غلوط نوشتم، خوابم برده، خیلیاش رو حین نوشتن بیدار میشدم درجا تصحیح میکردم، اینا رو دیگه تو خواب چشمم ندیده

رز
۱۷ دی ۰۳ ، ۰۲:۲۴ ۰ نظر

غرق در شیرینی نوزاد داشتن هستم

وقت شیر دادن

وقت بغل کردن و بو کردنت

وقت بیداری ات که نگاهم میکنی

وقتی موقع گرسنگی دهانت را به امید شیر همه جا میچرخانی

وقتی گریه میکنی و حالت شیر دادن بغلت میکنم، برای چند لحظه ارام میشی، ولی اگر طول بکشد و شیری در کار نباشد، خیلی بهت برمیخوره

 

وحتی وقتی خسته میشوم

حتی وقتی بخیه هام تیر میکشند

حتی وقتی بعد از یک روز پرخواب (بر وزن و متضاد پرکار!) شب وقت خواب خانواده تازه یادت میفته بیدار بشی،

بیدار بشی و نق و نوق کنی، هی دهنت را بچرخانی برای شیر و هی خوب شیر نخوری و هی بادگلو داشته باشی و ...

و من ساعت ها روی تخت در تاریکی بنشینم، بارها بخوابونمت، و تو هی چرت بزنی، و هی ساعت را نگاه کنم تا اینکه بببنم بالاخره کی این چرت ها، تبدیل به خواب عمیق شبانه میشوند 

هی صدای سشوار را پخش و قطع کنم، هی پستونک را بچپانم تو دهنت و تو عق بزنی و در نهایت برای دقایقی تسلیم شوی و بعد از چند دقیقه تفش کنی بیرون

هی روی پا بیندازمت و بلند کنم و هی مثل کتلت جا به جا شویم و زیر و رویت کنم تا بالاخره یک، دو حتی سه نصفه شب رضایت دهی به خواب

 

 

خلاصه که نوزاد داشتن شیرین است

به خصوص نوزاد خوش قلقی مثل محمد

خوش قلق، به استثنای ساعت ده شب تا دو نیمه شب اش! 

 

 

رز
۲۹ آذر ۰۳ ، ۰۰:۵۰ ۰ نظر

دو هفته پیش، همین دقایق بود که به دنیا آمدی

تو گریه میکردی و من هم گریه میکردم و خدا رو شکر میکردم و تند و تند برای همه دعا میکردم

آوردنت و صورتت رو روی صورتم گذاشتند

نرم و نازک و گرم بود

همونجور که پرستار صورتت رو روی صورتم گذاشته بود، بوست میکردم و تند تند برات اذان میگفتم

خیلی لحظه شیرینی بود،  غیر قابل وصف، 

انقدر شیرین که از فکر اینکه دوباره تکرار نشود، دلواپس میشم. 

سر سپهر که بیهوش بودم، وقتی هم به هوش اومدم، خیلی هوشیار نبودم

و غمگین ازینکه سزارین شدم، تولد بچه رو ندیدم و ... و خلاصه بلد نبودم  خوشحال باشم

سر سارا اوضاع بهتر بود، بیهوش نبودم، ولی کمی منگ بودم، یادمه وقتی اوردنش سلام گفتم بهش و دیگه چیزی یادم نمیاد، از دعا کردن و اینا

ولی اینبار، خیلی باشکوه بود، واقعا برای همه ارزومندان و غیر آرزومندان از ته دل دعا کردم که روزی شون بشه

 

الحمدلله کما هو اهله

 

 

رز
۱۱ آذر ۰۳ ، ۱۳:۱۲ ۰ نظر

داری سکسکه میکنی، مثل تمام این چند ماه اخیر 

با قدرت، طولانی و منظم

با این تفاوت که الان روی دلم هستی و نه توی دلم

یازده روزه که مهمان زمین شده ای مسافر بهشت 

 

و راستش

با تمااااام سختی ها و دردها و دردسرها و استرسهای بارداری و زایمان، از همان اتاق عمل، دلم میخواد که خدا بهمون یک محیا سادات هم بده

 

رز
۰۸ آذر ۰۳ ، ۱۶:۱۶ ۰ نظر

 در روز بیست و هفتم ماه هشتم از سنه یک هزار و چهارصد و سه هجری شمسی، پنج دقیقه مانده به یک ظهر، تو از بهشت آمدی و فرزند سوم ما شدی. 

خوش آمدی پسرکم

امیدوارم رایحه بهشت همیشه در مشامت باشد و به شوق دوباره دیدنش، لحظه لحظه عمرت را در بندگی خدا سپری کنی. 

یادت باشد که تو را برای سربازی امام حی و حاضرت از خدا خواستیم

که هم خودمان مجاهد شویم و امر جهاد را به جا بیاوریم، و هم به این امید که تو هم مجاهد فی سبیل الله باشی. 

عمرت، زندگی ات، مایه دلخوشی و دلگرمی امام زمانمان باشد ان شاءالله.

خدا به ما توفیق دهد، و به خودت

الهی آمین 

رز
۲۹ آبان ۰۳ ، ۱۲:۲۸ ۰ نظر

خب، الحمدلله و المنه

طولانی ترین بارداری ام را تجربه کرده ام. 

بیشترین رکورد،  سر سارا با ۳۷ هفته و چهار روز بود که الحمدلله ازون هم گذشت و یک روز بعد ۳۸ هفته تمام میشود

هر شب توهم درد زایمان دارم

یا توجه به چند ساعت معطلی برای سونو، تصمیم دارم سونوی آخر رو نرم

و داستش میترسم، من که هفت بار سونو رفته ام در این بارداری، نکنه اخری لازم بوده باشه؟ 

مخصوصا امشب، که به لطف چای روضه، خواب از سرپ پریده، و احساس میکنم تکون‌های پسرک کمتر شده، سناریوهای مختلف رو تو ذهنم بررسی میکنم. 

مثلا نصفه شب دردم بگیره

به هیچ کس نگیم،

بعد یهو عکسش رو بفرستیم برای خانواده و فامیل

 

میترسم از مکانیوم دفع کردنش

خدا خودش به خیر بگذرونه

همون طور که تا الان به خیر گذرونده

الحمدلله

 

 

 

رز
۲۵ آبان ۰۳ ، ۰۰:۳۸ ۰ نظر

محمد

سبحان

محمدسبحان

محمدحسین

 

یعنی این همه دل دل کردن برای اسم پسرک، کلافه ام کرده

 

نظر من به عنوان مامان بچه: محمدسبحان

سارا، محمد

سپهر: همه موارد

بابای بچه: به توصیه مادربزرگ بچه، محمدحسین

بابای بچه، به توصیه عموی بچه: سبحان 

 

بابای بچه، تا کمی پیش از این عقیده داشت زحمتش رو مامانش کشیده و باید اسمش رو دوست داشته باشه

 

امروز کلافه از بحث های مکرر، گفتم اصلا هر طور خودت صلاح میدونی

فقط محمد رو ازش حذف نکن

انسان مومن (عاقل) از یه سوراخ دوبار گزیده نمیشه

سر اسم سپهر ، چقددددددرررر همسر افسوس خورد که اسم محمد رو از دست دادیم. 

 

رز
۲۱ آبان ۰۳ ، ۲۳:۴۸ ۰ نظر

این بارداری پر فراز و نشیب، الحمدلله به منزل ۳۷ ام رسید، همین حوالی بود که سپهر و سارا دنیا اومدند، ابایی از تولد پسرک جانم، تا قبل از ۲۷ ابان ندارم. 

خدا رو شکر که تا پایان ۳۷ هفته صبوری کرد و نیامده هنوز. 

هفته نوشت های بارداری ام، بیشتر غرغر از وضعیت جسمانی ام بوده، تا خاطره بازی و لذت بردن از بارداری

راستش درد دائمی لگن کلافه ام کرده

دلم میخواد بدون درد بلند بشم و بنشینم. 

دلم میخواد بدوم، شنا کنم،روی پا بنشینم و کف حمام رو بشورم! 

دلم میخواد بدون درد، و اه و ناله نماز بخونم. 

و دنیا است دیگه

میگذره

یک جوری میگذره که انگار هیچ وقت نبوده

و ازون بیشتر

یک جوری میگذره که انگار ما هم هیچ وقت نبوده ایم...

 

امروز سرم از بابت کار خلوت تر بود و من هر وقت سرم خلوته، دلم میگیره، امروز هم بدجور هوای دلتنگی دارم. 

اخر هفته پیش، به پیشنهاد همسر، رفتیم قم و چه خوب شد رفتیم. هم فامیل و خانواده را دیدیم، هم حال و هوای همسر عوض شد، که چند هعته ای بود بعد از دزدیده شدن دوچرخه اش و جریان تعقیب و دستگیری دزد، و البته در نهایت نرسیدن به دوچرخه، حسابی دمغ بود. 

رز
۲۰ آبان ۰۳ ، ۱۸:۵۶ ۰ نظر