آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

....

اینو باز کن (دستبندشو)

باز میکنم

چه جوری اینقدر زود باز میکنی؟

حرفه ای ام.

میبندمش دست عروسکش. میگم گلی جان مواظب دستبند مامان سارا باش تا صبح. شروع به بهانه میکنه:

نه! گمش میکنه.

تو خونه چیزی گم نمیشه

گم میشه. میبره بیرون. میفته تو جوب، قشنگ میره تو الودگیا، گم میشه.

...

لالایی میخونم بلکه آروم بگیره...

گنجشک لالا...

-باید مهتاب رو اول بگی

سنجاب لالا امد دوباره مهتاب لالا

- مهتاب یعنی چی؟

یعنی ماهی که نور میده

داداش: مگه ماه هم نور میده؟

- گل زود خوابید مثل همیشه قورباغه ساکت خوابیده بیشه

- خوابیده پیش کی؟

-(برای جلوگیری از بحث اضافه، معنای بیشه را توضیح نمیدم)

پیش مامانش. جنگل لالالا...

- مگه چشم داره؟

(خنده من)

- خنده هم نداره

 

مامان گربه خیلی تند میدوئه؟ یا موش؟ همه شون یا بعضیاشون؟ بگو

همه حیوونا یا بعضیاشون؟ 

- بعضیاشون

- مثلا گربه، موش، اسب، لولو هم که وجود نداره. اخه شما یه روز که من آیفونو دو بار زدم گقتی واقعا لولو میاد

 

- نگفتم لولو، گفتم دزد

- میاد ما رو میخوره؟

میاد وسایلو بی اجازه برمیداره

وسایل به درد نخور رو؟

بله

اسباب بازی که بر نمیداره؟

هر چی پیدا کنه برمیداره

اسباب بازیای به درد نخور رو؟

هم به درد بخور، هم به درد نخور

ولی خونه ما رو که بلد نیست (صداش میلرزه)

بله. ما هم در خونمون بسته است، خونمون رو هم بلد نیست.

 

این ها فقط حدود شش هفت دقیقه از یک ساعت حرف زدن ایشون بود. حرف که نه! هذیان. چون واقعا خوابش میومد و به طرز عجیبی داشت مقاومت میکرد. حالا ضربدر ده بکنید و تصور کنید از احساس و درماندگی بنده. یه بار همچین سرم رو کردم تو بالش و از خنده لرزیدم که دختر و پسر هر دو با نگرانی نگاهم میکردن که ببینن دارم گریه میکنم یا میخندم یا چی!!

سپهر هم تعجب کرده و میگفت: مامان! سارا چی داره میگه؟؟ قاطی کرده ها. و البته زودتر از سارا خوابید و نتونست از کل افاضات خواهرش فیض کامل ببره. 

در نهایت، بعد از یک ساعت مداوم حرف زدن:

سارا! چرا نمیخوابی؟

- داره خوابم میبره.

و سرش رو میگذاره رو شکمم و در عرض سی ثانیه بیهوش میشه. 

رز
۲۲ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۰۳ ۰ نظر

پس از پایان فیلم سینمایی دو نفر و نصفی، دخترمان تو گوشم اعلام فرمودند که : ما هم ازین دخترا داشته باشیم.

گفتم: فاطمه معصومه هست دیگه،

فرمودند: نه دلم میخواد خواهر داشته باشم! 

 

ازون طرف داداش که متوجه حرفهای در گوشی ما شد اعلام کرد که نه مامان داداش بیار.

 

آخه من چی کاره بیدم!!

رز
۱۶ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۴۰ ۰ نظر

سرش رو گذاشته روی دلم و داره سعی میکنه بخوابه.

در حالی که فکر میکنه من خوابم، و نمیشنوم، زمزمه میکنه:

خدای مهربون
لطفا یه خونه ی مفید (؟!) به ما بده، و خرسی و پفیلا و ادامس اکشن.
و فیل و چیزای دیگه
خدایا شکر.
.
.

(یه کمی اش رو نمیشنوم)

خدایا (یواشکی نگاهش میکنم، دستاشو به حالت دعا گرفته جلوی صورتش) شکر کن که به ما کف پا دادی. (پاش رو به نشانه ی نشون دادن کف پا میاره بالا)

دلم قنججج رفت از دعاها و شکرگزاری هاش. تو کی و چه جوری یاد گرفتی اینجوری دستاتو به سمت خدا بگیری و شکر کنی و دعا کنی؟
خدایا میدونم تو هم کیف میکنی ازین لحظه ها. میشه لطفا به حق دل پاک این بچه ها، همینجوری معصوم حفظشون کنی و همیشه در خونه ی تو رو بزنن و تو هی جوابشون رو بدی و غیر از در خونه ی تو، هیچ جای دیگه ای رو نشناسن؟
الهی شکر.

 

خدایا با دعای اولش خیلی موافقم. الهی امین. 

رز
۱۳ اسفند ۹۸ ، ۰۰:۴۶ ۰ نظر

بابا از بیرون میرود، میرود به یه سرکار. از آنجا که میرود، میرود به دریا که با سلیقه با من میرود دریا. که به دریا میرود خیلی خوش میگذرونیم. بعد که به اونجا نمیرود، که از انجا نمیرود..‌

 

 

بچم تمام سعی اش رو کرده کتابی املا بگه. wink

 

رز
۱۱ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۳۰ ۰ نظر

یه قاشق غذا بخوریم، یه قاشق تلوزیون ببینیم. 

 

این که ادمِ بزرگ نیست، این غوله!  در جواب من که برای اینکه بچه خوف نکنه، به غول گفتم ادم بزرگ.

 

در حال منت گذاشتن سر من: میدونی من چقدر دارم زحمت میکشم برای شما و مامان بزرگ کار دستی درست میکنم؟!

 

 

رز
۲۷ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۵۹ ۰ نظر

خانه، کلی کار داره و کلاس قران داره داداش و قراره خانواده شوهر جان هم بیان و من مثل مرغ سرکنده سعی میکنم کارها رو انجام بدم. این وسط شلیک رگبار دستورات و بهانه های سارا منو وادار میکنه به صورت زیگزاکی بدوم و از پا در نیام. فضای خالی بین هر سطر را به دلخواه، با انواع و اقسام بهانه ها، اصرار های جیغ الود از طرف سارا، و کلی: صبر کن، بزار این کارو بکنم، مهمون داریم، و غیره از طرف من پر کنید.

 

ماماااان مداد بده

 

 

مامان کاغذ بده

 

بیا بشین برات تعریف کنم.

این دو تا ادما که کله هاشونو چسبوندن به هم، دارن با هم حرف میزنن. این اقاهه هم اونا رو دید بعد اومد اونا رو کشت! 

این کاردستیو برای مامان بزرگ درست میکنم، برای تو درست نمیکنم که کاغذ دیگه ندادی

نه این کاغذو نمیخوام

  (حالا)که این کاغذو دادی، برات کاردستی درست نمیکنم.

(کاغذ  دلخواهش رو میدم)

مامان چسب

مامان چسب

مامان همین الان چسب

حالا که چسبو نمیدی، منم برات یه کاردستی کوچولو درست میکنم. شما هم کاردستی کوچولو دوست نداری.

من: ممنون. خیلی خوبه.

چسب رو میدم

مامان دوستت دارم.

مامان اب

مامان دستشوییم

 

مامان عصرونه

شیر و نون و عسل میخوری؟

نه چای و بیسکوییت

دارم چای و بیسکوییت براش میریزم.

وسط بهانه هاش، برای رفع خستگیش! داره با عروسک مجسمه ای که صبح بهش دادم حرف میزنه:

چه کلاه قشنگی داری، چه موهایی، اسمتو میزارم محمدصادق.

با مهربانی: محمدصادق، دختر خوبم...

میگم: محمدصادق اسم پسره ها

با اعتراض : مامااان! دوباره بهانه میگیرما اینطوری میگی

عصرانه را میاورم و از ابتدای نگارش این سطورات تا الان داره بهانه میگیره که این کیکه. بیسکوییت بیار. 

اگه بیسکوییت نیاری چای ها رو میریزم رو فرش. کیکو اینجوری میکنم نتونی بخوری، 

 

 

پنج دقیقه بعد: چای را نخورده، به خواب رفت. در حالی که باید اماده میشدیم برای کلاس قران داداش. 

حالا برنامه چیه؟؟؟

 

رز
۱۴ بهمن ۹۸ ، ۱۶:۵۱ ۰ نظر

دست علی ، پسرخاله اش رو گرفته و دارن میرن تو اتاق بازی کنن، و در همین حین داره درددل و اعلام مواضع میکنه: علی، ما با پشرا باژی نمیکنیم، مگه نه؟! پشرا اشباش باژیای ما رو بر میدارن، مگه نه؟

و علی هم تایید میکنه!!

پشر: پسر

اشباش باژی : اسباب بازی

 

 

بابابزرگ، در حالی که میخوان با سارا ارتباط برقرار کنن: بیا بغلم، گل های حیاط رو نشونت بدم.

سارا: اگه بخوام، خودم میرم میبینم!

 

 

رز
۰۷ بهمن ۹۸ ، ۲۰:۱۶ ۰ نظر

لقمه مربایش را اورده و میگوید: مامان این پَکَک زده، بعد به شک میفتد: پَ کَ ک؟ کَ پَ پ؟ 

 

 

گل نرگس خشک شده را فرو کرده توی خاک گلدان. میگه: من اونو کاریدم...(خودش اصلاح میکنه) من اونو کاشتم، گفتم مامان خوشحال بشه. 

 

شعرای مهدکودکش رو نه در مهد، بلکه در خانه میخونه و از من هم قول میگیره که به خانمشون نگم که شعرا رو بلده.

 

 

 

رز
۰۶ بهمن ۹۸ ، ۱۰:۰۳ ۰ نظر

خانه در هم بر هم و در همه جا اسباب بازی پاشیده شده. (کار از ریختن گذشته) بود. در حالی که خودم صبح قبل از رفتن به کلاس و پدرخانواده در غیاب من خانه را مرتب و منظم کرده بود. 

اشفته بودم. همزمان غذا میپختم و حلوا درست میکردم و بچه ها دور و برم حرف میزدند و تقاضا میکردند .

به سپهر گفتم با مهربونی سارا رو تشویق کن خونه رو مرتب کنید. بهش قول برچسب داد و از من تایید گرفت. تایید کردم.

بدو بدو خونه رو نظم دادند. با خوشحالی و هیجان.

منم تند تند کارام رو پیش بردم. ساعت هشت خانه تمیز بود و غذا و حلوا پخته و ظرفها شسته و برچسب ها اهدا شده بود و بعد از صحبت تلفنی با مادربزرگ، با بچه ها داشتیم خمیر بازی میکردیم و نقاشی میکشیدیم. 

رز
۲۴ دی ۹۸ ، ۲۱:۱۴ ۰ نظر

توانایی داستان پردازی و قصه گویی خوبی دارد، به شرطی که فکر کند کسی حواسش به او نیست. 

 

حد قابل توجهی از قران هایی که داداش حفظ میکند را نیز حفظ است و با خودش میخواند، به همان شرط بالا

رز
۰۸ دی ۹۸ ، ۲۱:۰۴ ۰ نظر