عصای دست
چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۶، ۰۴:۳۷ ب.ظ
M V:
حال ندار بودم. سارا هم همینطور. قرار بود مامان بزرگ اینا بیان عیادتمون. به بابا گفتم کاری نمیکنم، در راستای تمیزی خونه. یعنی نمیتونم که بکنم. فکر کنم بابا تلفنی به شما سپرد که کمک کنی.
گفتم سپهر لطفا خونه رو جاروبرقی بکش. و به دقیقه نکشید که جارو به دست مشغول بودی. با جدیت و پشتکار. سالن، زیر میز نهارخوری، اشپزخانه، اتاق خودت. تو اتاق خودت دیگه دستات یاری نکرد. درد گرفته بودند. دستات رو بارها و بارها بوسیدم و به همه گفتم گل پسرم برام خونه رو جارو کرده.
ماشاالله لاقوه الا بالله
۹۶/۰۹/۲۹