سوپاپ اطمینان
از صبح تا شب کلنجار میرویم
ظهر اصرار که فلان سی دی رو ببینم، در حالی که کارتونش مناسب سنت نیست
ساعت سه بعد از ظهر اصرار پشت اصرار که بریم خونه همسایه
وقت از کلاس برگشتن اصرار که بریم خونه خاله
ساعت 8 عصر اصرار و بهانه که بریم پارک شهر، یا خونه مامان بزرگ، در حالی که دو شب پیش پارک بودی و دیشب حرم حضرت عبدالعظیم
از ساعت یه ربع به شش تا هشت و نیم لخت میگردی و لباس هات رو عوض نمیکنی
سر شام بهانه میگیری و گریه و داد و بیداد که من یه غذای دیگه میخوام، و در نهابت همون غذا رو تا ته ته میخوری، البته با پمپ بنزین بازی بابا
بعد موقع خواب میشه
ادا سر مسواک زدن، چندین بار تذکر من و بابا
بعد میگم بیا دستشویی
میگی اگه میخواستی من بیام دستشویی باید چراغشو روشن میزاشتی
میگم روشنه
میگی درم باید باز میزاشتی، باز نزاشتی، پس من نمیام دستشویی
میگی ندارم در حالی که داری به خودت میپیچی
وقتی میبینم داری ادا در میاری
یکهو دیگه ظرفیتم تکمیل میشه، وجودم از بخار کلنجار پر شده و یکهو سوپاپ اطمینان شروع میکنه به سوت بلندی کشیدن
عصبانی میشم
گریه میکنی
عصبانی تر میشم
خیلی
سر بابا داد میزنم که چرا به دادم نمیرسه
درمانده میشم
خدا رو شکر دیگه خبری از زدن نیست، از طرف تو.
گریه ات شدید تر میشه
بخار اضافی با مقداری فریاد خارج میشه از وجودم
برمیگردم
اسباب بازیات که رو تختت اند و جمع نکردی رو بدون مکالمه میریزم تو سبد و تبعید میکنم
اعتراضی نمیکنی
میخوابونمت رو تخت
کنارت مینشینم
و میخوابی
بدون کتاب
همون طور که قرار گذاشته ایم، که اگر کاراهای خوابت رو نکنی، کتاب نمیخونم برات
و باز من میمونم و شب و عذاب وجدان و پشیمانی و دلتنگی و عجز و کمر درد ناشی از اعصاب و اشک