چیپس
جمعه, ۴ بهمن ۱۳۹۲، ۰۲:۵۰ ب.ظ
تو آشپزخونه خم شدی از روی زمین چیزی برداشتی.
گفتی بخویم؟
نگاه کردم فکر کردم نونه. گفتم بخور نونه مامان جان.
با احتیاطی که نمیدونستم از چیه (و بعدا فهمیدم!) با نوک دندونات، از نوکش یه تکه خوردی.
گفتی نون نیت!
اومدم نگاه کردم دیدم چیپسه! (بابایی هر از گاهی برای من میخره، و مسلما وقتی خورده و اثراتش نابود میشه که شما در قید بیداری نیستی!)
گفتم نون نیست مامان جان. فکر کردم نونه. میخوای بخوری؟
گفتی بله!
گذاشتی دهنت و رفتی تو سالن پی بازی.
چند دقیقه بعد، در حالی که زیر زبونت با خودت حرف میزدی و میگفتی: بودم نیت! (بازم نیست) اومدی آشپزخونه و با سر پایین رو زمین دنبال بقیش میگشتی!! به زور جلوی خندم رو گرفتم و از آشپزخونه اومدم بیرون که لو نرم!
کشته ی اون نجوای درونیت شدم مادر جون.
۹۲/۱۱/۰۴