تعریف
عاشق تعریف کردناتم. البته کلا عاشق همه چیزتم. اما این بار از این جنبه میخوام به عشقم بپردازم.
- با بابا بزرگ و مامان بزرگ رفتید پارک دم خونشون. وقتی برگشتین ازت میپرسم کجا رفته بودین. یهو قیافه هیجان زده میگیری به خودت،: اِ ... گُگه... بالا... (ظاهرا گربه ای دیدین که بالا بوده است.)
- به ماهی خونه مامان بزرگ اینا غذا دادی. چند روز بعد:
مامی... دت... نام نام. (با دست به ماهی غذا دادی)
-گیلاس چینی بابا رو هم که گفته بودم، هنوز یادته. بابا... بالا ...لی لا...! (بابا بالا رفته بود و گیلاس میچید.)
(هر کلمه رو میگی، منتظر تکرار و توضیحات تکمیلی من و احیانا سوال بعدی میشی و بعد ادامه میدی. بابا... بابا کجا رفته بود؟ بالا.. چی کار میکرد؟ لی لا!)
- بابابزرگ همیشه شکم شما رو با شدت و قدرت بابابزرگانه پوخ میکنند.
: سپهر بابا بزرگ چی کار میکنه:
(لباست رو بالا میاری)، پوووو، دِبِ (سپهر رو پوخ میکند)
(بعد از عمری هیچی نگفتن به بابابزرگ و صدا نکردنشون، امروز تصمیم گرفتی وقتی ازشون یاد میکنی، بهشون بگی عمو!!!! قبلا هم به صورت خفیفی دیده بودم مامان بزرگ رو عمه میدونی)