صدا
یادم باشد دیگر بابایی را با صدای بلند صدا نزنم، مخصوصا از توی حموم، و مخصوصا وقتی بابایی اساسا خونه نیست، و مخصوصا با اسم تنهاش.
شما رو برده بودم حموم بعد از پیک نیک. بابایی من رو صدا زد که دارن میرن استخر.
حالا بماند که کلا تمام کدهای خداحافظی لو رفته و شما تحت هر عنوان میفهمی مقصود دَدَره!
و البته من و بابایی هم تصمیم گرفتیم شما رو مرد و مردونه با این مقوله روبرو کنیم: بابا داره میره. بعدا میاد. خداحافظ باباجون زود بیا. یا : زهرا میره خونشون. ما نمیریم. خداحافظ. بازم بیاین خونمون.
این طوری صداقتش بیشتر و البته گریه اش هم کمتره. :)
خلاصه یادم افتاد که یاد بابایی بندازم حوله هم ببره. صدایش زدم، صدا زدنی!! بالاخره باید از توی حموم صدام رو میشنید دیگه! (احتمالا اون موقع از سر کوچه صدام رو شنیده!): ایماااااان اییمااان
و بالافاصله شما بودی: اِمّا اِمّـــا
و تا وقتی بخوابی حدود یک تسبیح اِمّا را صدا کردی، دقیقا با همان لحنی که از من آموخته بودی! البته با کمال شرمندگی.