مهربان ترین
امشب، خانه ی ما، این دنیا:
پسرک در خواب غلتی میزند و متوجه پشه بندی که به توصیه بابا برایش درست کرده ام میشود.
بهانه میگیرد
میروم بغلش، زیر پشه بند. نمیتواند شیر بخورد. خیالش ناراحت این سقف جدید نزدیک بالای سرش است. دست دراز میکند که ببیند چیست. کلافه میشود. غلت میزند. دوباره غلت. بهانه گیری تبدیل به گریه شدید میشود. اب و صدا زدن و بغل فایده ندارد.
میرویم دستشویی که نور و صدا بابا و عمه را که خوابند اذیت نکند. چراغ را روشن میکنم و آرام برایش صلوات میفرستم.
آرام میشود و به خوابش ادامه میدهد.
چندی بعد، خانه ی ابدی. آن دنیا:
همه بلد هستیم ابتدای این یکی ماجرا را. که سرمان را بلند میکنیم و میخورد به سنگ لحد( واقعیت امر را نمیدانم. ظاهرا که مثال است، مانند همان مثال فشار قبر)
که میترسیم و تنهاییم.
اما پایانش....
ای مهربان تر از هزار هزار مادر، میشود در آغوشمان بگیری در آن شب سخت؟ میشود چشمت را ببندی بر همه ی شیطنت ها و بازیگوشی هایمان در طول روز دنیا، و مادرانه، هزار هزار بار مادرانه تر از مادرانه هایی که خودت یادمان دادی نوازشمان کنی که نترسیم؟ که آرام بگیریم در نزدیکی خودت؟