زبان گویا
شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۳:۱۰ ب.ظ
دستمال خشک کردن ظرف ها را برداشته ای و تکرار میکنی آمم آمم
فکر میکنم باز هم نان قندی میخوای. نان قندی میدهم، ناراحت میشی و با اصرار تکرار میکنی آمم. و پارچه را نشانم میدهی.
کلی فکر میکنم. یادم میافتد به عکس توت فرنگی هایی که روی پارچه است و اینکه دیروز اصل را با عکس تطبیق میدادیم و توت فرنگی میخوردیم.
میپرسم: توت فرنگی بدم؟
خوشحال از ارسال و دریافت موفق منظور میگویی: هه هه!
------
با خاله تلفنی حرف میزنی. خاله از موضوعات محبوبت حرف میزند: ماشینت کو؟ میای توپ بازی؟ ریحانه کو و ....
چند دقیقه بعد تلفن را میدهی دستم و میگویی: توپ! (میخواهی بازم با خاله که حرف توپ میزد صحبت کنی)
-----
یه روز دیگه با خاله داشتیم حرف میزدیم. اشاره میکنی که در کمد دیواری را باز کنم. برایت بازش میکنم. پتوی نازنین ات را برمیداری و میروی پای تخت. اشاره میکنی به دستگیره اش، اِه اِه گویان. از خاله برای چند ثانیه وقت میگیرم و تخت را باز میکنم برایت. خوشحال میروی روی تخت. خداحافظی میکنم و میایم که شیر بخوری. پتویت را مچاله میکنم زیر سرم. چند ثانیه میگذرد. پتو را از زیر سرم بیرون میکشی و اشاره میکنی به بالش!
۹۲/۰۲/۱۴