حبیب
هفته ای که گذشت هفته ی محبوبی بود، از جهت کثرت مهمان، حبیب خدا.
جمعه: دوست جون قدیمی
1 شنبه: بابا جونم
2 شنبه : عمه جون کنجد
3 شنبه: رفتیم پارک بانوان، به همراهی کنجد جان و دوستان!
4 شنبه: دوستای دانشگاه
5 شنبه: گوشت!
جمعه صبحانه: دخترخاله/دخترعمو جان اینا
جمعه ناهار: خانواده همسر جان+ آقای تعمیراتی که برای کار تو خونه عموی کنجد اومده بود.
شکر خدا.
فقط بدیش این جا بود که وقت نداشتم موقعیت هرکدوم رو تفکیک کنم! یه کم قاطی کرده بودم. یه کمی هم فرصت کم آوردم برای اضافه کردن اندک تجملات! به پذیرایی، مخصوصا پذیرایی از دوستان.
خسته نباشی بانو. خدا قوت.
میدانم که هر چه در توان داشتی انجام دادی. خودت، خانه، و همه چیز. غذاهایت هم همه خوشمزه بودند، این را از اینکه همه ی دوستان دوبار سوپ کشیدند و از چهره ی راضی همسر موقع خوردن لازانیا، و از تعریف های مادرشوهر مهربان، از هلیم دیروز میتوان باور کرد.