بابا شب گذشته تو انباری سخت کار کرده و بدن درد و حساسیت، رمقش رو گرفته. صبح بعد از صبحانه، آخیییشی میکنه و دراز میکشه.
میپرسی: چی شد؟
میگم بابا خسته شد، دراز کشید.
میگی: از چی؟ از دوبحانه؟!!
سوار ماشین شدیم و ماه رو نشونت دادم. حس میکنی ماه همراه ما حرکت میکنه.
میگی: ماه هم میاد گونه ی ما؟ (خونه)
۰۱ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۵۰
۰ نظر