آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

الحمدلله رب العالمین

صبح که از خواب پا میشم

مثل یه گل وا میشم

رو برای محمد سرودن انگار. 

صبح که خوابش تکمیل میشه و بیدار میشه،  مثل یه گل تازه شکفته شاداب و خندانه. نگاهش که به من میفته، چشمهاش هم همراه لباش میخنده . 

معمولا تا من خوابم بپره و لود بشم یک کمی طول میکشه، تو این مدت پسرک دست و پا میزنه و قل و نیم قل میزنه و بازی میکنه. 

یک ساعتی سرحاله، بعد شروع میکنه به غر زدن و مالیدن چشم ها، که یک ساعتی میخوابه دوباره

 

قل می‌خوره، ولی معمولا با رضایت نیست. وقتایی که سرحاله یک جا بازی میکنه، با اسباب بازی،  چیزی، 

اما قل که میخوره، اعتراض و گریه هم معمولا چاشنی اش میکنه. 

 

دو سه روزی هست پستونک عصاره خوری براش گرفتیم. توش نون و اب گوشت، سیب خورد شده، نخودپخته، سیب‌زمینی و هویج پخته، نون و اب سیب! ریخته ام و دوست داری، با اشتیاق، می مالی به سر و صورتت و میخوری. راضی ام ازش. پستونکه رو میگم. بچه خوبیه. 

تو شیشه برات اب سیب، اب هویج، شربت شیره مویز و بادام، نبات و اب، و البته شیرمادر میریزم و دوست داری. 

اب معمولی را کمتر میخوری. اب وقتی تو شیشه است، برایت بیشتر بازیه. 

 

هفته ای یکبار جلسه کاری میرم، حدود سه ساعت. میسپارمش دست پدر و خواهر و برادر.

گاهی بهشون خوش میگذره

گاهی پدرجان هم دایورت میکنن رو خواهر برادر و خورشون میرن میخوابن

ابن خواهر و برادر مشق بچه داری میکنن

غذا میدن بهش و باهاش بازی میکنند و حتی میخوابوننش.

یه وقتایی هم هیچ کدام از پدر تا بچه ها، از پسش بر نمیان و زنگ میزنن که بیا. اونوقته که من وسط جلسه بلند میشم، بدو بدو میام سمت خونه، از میدان بهارستان تا خونه دلم هزار راه میره تا برسم

جدیدا اینجور وقتا یاد حضرت آمنه و حضرت حلیمه میفتم و براشون فاتحه میخونم و صلوات میفرستم تا برسم

حضرت آمنه، ازین جهت که چی کشیده اند از دوری فرزند مبارکشون

و حضرت حلیمه، ازین لحاظ که باید فرزند فرد دیگری رو نگه داری میکردند،

 

 

دیگه چی بگم از گل پسر؟ 

اها

به شدت سارا و سپهر رو دوست داره

همینجوری نگاهشون میکنه و حتی وقتی اونا حواسشون نیست و مثلا دارن تلوزیون میلینن، محمد با دیدن اونا میخنده

من رو هم دوست داره به نظرم!!

منم میبینه میخنده و با متانت بال بال مبزنه که بغلش کنم

 

هر شب هم با سارا و محمد سه تایی میرفتیم مسجد تا دیشب که عذر پیش اومد و یک هفته ای تعطیل شدیم. 

خانما دوستش دارن و بغل به بغل میچرخه. سخت گیری خاصی ندارم. 

محمد هم هنوز زیاد غریبی نمیکنه، ولی خنده هاش به غریبه ها کمتر شده. قبلا هرکس نگاهش میکرد میخندید. الان داره سرسنگین تر میشه و یه کم کمتر میخنده

سر نماز هم معمولا ارومه و بازی میکنه، با وسایلی که قبل نماز دورش چیدم،  گاهی هم گریه میکنه و بغلش میکنم. گاهی هم سارا صداش رو از طبقه بالا میشنوه و میاد کمکم. گاهی هم شلوغی میکنه و کافه رو بهم میریزه، از جانماز و تسبیح بغلی تا چادرنماز جلویی و کیف اینوری، همه رو میکشه میریزه بهم

 

نوشتتی زیاده ولی پلک منم داره میپره و چشمام دودو میزنه 

انشالله توفیق باشه بیشتر بنویسم از پسرک شیرینتر از هرعسلم. 

رز
۰۴ خرداد ۰۴ ، ۰۰:۰۶ ۰ نظر

دخترکم، چراغ خونه مون الحمدلله رب العالمین به سن تکلیف رسید.

شب ها قند تو دلم آب میشه و خدا رو شاکرم که موقع بوس شب بخیر، هر شب میگه صبح بیدارم کنی ها

خدایا در راه اطاعات و بندگی خودت، ثابت قدمش کن

همه بچه شیعه ها رو. 

جشن تکلیفش رو روز سه شنبه ۹ اردیلهشت. روز میلام حضرت معصومه و روز دختر،  در حسینیه خونه خانم کرامتی با کرامت و بزرگوار برگزار کردیم. 

الحمدلله همه چی خوب بود. شاید میشد ازین بهتر هم باشه، نمیدونم. ولی با فرصت کم و بچه کوچک و کارهای شرکت، و کمبود تجربه، به نظرم ابرومند و خوب بود

سارا درباره دختر بودن، و نقش دختر بودن و بنده بودن سخنرانی کرد. 

پذیرایی

چای و شیرینی کشمشی،

بستنی

پفیلا

سالاد ماکارونی

سمبوسه

لیموناد

کیک جشن عبادت 

بود

برای بچه ها مداد بی نهایت با سرمدادی فست‌فود گرفته بودیم

روز قبل از جشن با نرگس قربانی رفتیم تزیین کردیم و الحمددله قشنگ شد

سمیه و حنانه با اسنپ اومدن و خودشونو رسوندن به‌ جشن و فردا صبح زووود با قطار برگشتن

 

همه چیز به لطف خدا خوب بود، شکر

یکی دو شب بعد از جشن، یکی از خانم های مسجد، داشت برای یکی دیگه که نیومده بودن تعریف میکرد: نبودی ببینی چه جشن تکلیفی بود، مامانش سنگ تموم گذاشته بود دست تنها با بچه کوچیک، یک عالمه خوراکی خوشمزه درست کرده بود

شکر خدا

 

رز
۲۴ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۳:۴۹ ۰ نظر

و اما سید محمد 

شیرین عسل

گل پسرم قندعسلم

مهربون خوش اخلاق

اونقدر از داشتنش خدا رو شاکرم و اونقدر دوستش دارم که فکر میکنم اگه از کارهاش بنویسم، کم لطفی میشه، چون حق مطلب ادا نمیشه

مثلا بگم غلت می‌زنه، و میره میرسه به ته! و گریه میکنه

یا دمر میشه، دلش میخواد دستش برسه به اسباب بازیش که جلوتره، و بوکساوات(؟) میکنه و در جا دست و پا میزنه

خیلی چیزا رو میشه نوشت، ولی وقتی مینویسم میگم این نشون نمیده چقدرررررر دوست داشتنی و شیرینه

فقط از خدا میخوام این حلاوت و این لذت رو در بهشت هم بهم و به همه کسانی که دوست داشتن مادر بشن و نشدن یا حتی شدن بچشونه

رز
۲۳ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۳:۳۹ ۰ نظر

کمتر مینویسم از محمدجان، نسبت به خواهر و برادرش

اما حس میکنم بیشتر از نوزادی اش کیف میکنم

شاید

شاید هم یادم رفته بود نوزاد داری چقدر شیرین است

و الحمدلله به خاطر این یاداوری شیرین و عالی

و خدایا 

اگه دست و پام خوب بشن،

و اگر بودنش برای خودش و خودمون و بالاتراز همه امام زمانمون بهتره، یک خواهر مهربون سالم و صالح هم به سارا بده لطفا. 

رز
۰۱ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۱۸ ۰ نظر

پاهات رو بالا اوردم و به دستا و چشمهات معرفیشون کردم.

به وضوح از دیدن و لمسشون خوشحال شدی. 

به این ترتیب وارد مرحله ی جذاب بازی با پاها شدی

 

رز
۲۴ اسفند ۰۳ ، ۰۹:۵۶ ۰ نظر

حتی به خواب هم نمیدیدم که همسر نه تنها در جواب حرف من یا سارا مبنی بر اینکه سارا خواهر میخواد سکوت کنه، بلکه بارها و بارها بگوید: من بچه میخوام! 

بلکه تر، در اظهاراتی عجیب، خطاب به محمد بگوید: دو تا دیگه مثل تو می‌خواهیم.

از عجایب و برکات فرزند سوم

انگار با باز شدن قفل مرحله فرزند سوم، قفل بقیه مراحل هم شل میشن

رز
۲۱ اسفند ۰۳ ، ۰۵:۳۸ ۰ نظر

سه روز از ماه رمضان گذشته و الحمدلله دخترجان و پسرجان، با اینکه هیچ کدوم تکلیف نشده اند، هر سه روز رو روزه گرفته اند. 

الحمدلله رب العالمین 

ان شاءالله که براشون ذخیره بشه، و بشه سوخت موتور ایمانشان در اینده

 

رز
۱۵ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۰۰ ۰ نظر

اسانسور خراب شده بود و بدون بازشدن در طبقه خانه، به همکف برگشت. با دخترجان و کالسکه پسرچه از مسجد برمیگشتیم

انداختیم به شوخی و خنده

دختر جان میخنده و میگه: مثل مار و پله نیش خوردیم اومدیم پایین

رز
۱۳ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۵۷ ۰ نظر

مادربزرگ بچه ها، خواب دیده که پسرجان را حضرت آقا خطبه عقدش را میخوانند.

 

پسرجان امشب از راهیان نور برمیگرده

 

ختم یاسین به نیت حضرت عباس و مادر بزرگوارشان دیشب تموم شد و عمیقا با این ختم به کرم خدا امیدوارم، 

و امید دارم حضرت عباس از ادبشان به ما، و حضرت ام البنین هم از مادرانگی شان یادم دهند.

اردوی راهیان نور و این خواب حاج خانم را هم به فال نیک می‌گیرم 

ان شاءالله که تنش ها در خانواده به حداقل ممکن برسه به شفاعت حضرت عباس و مادر بزرگوارشان

۱۰ اسفند ۴۰۳

رز
۱۰ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۲۲ ۰ نظر

اگر امام رضا بطلبد، امشب عازم مشهدیم

سیدمحمد را ببریم پابوس امام رئوف ان شاءالله 

دین و دنیایش را بسپاریم دست امام رضا،  بگوییم خودشان ضامنش و ضامنمان باشند. 

رز
۱۹ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۵۷ ۰ نظر