آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

هر کجا هستم باشم، آسمان مال من است

آسمان‌های من

پیام های کوتاه

  • ۲ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۴۷
    اودو!
  • ۳۱ فروردين ۹۲ , ۲۳:۳۶
    سلاح
  • ۲۶ فروردين ۹۲ , ۰۰:۴۱
    خواب
  • ۱۹ فروردين ۹۲ , ۱۵:۱۳
    کوپن

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

دخترکم، چراغ خونه مون الحمدلله رب العالمین به سن تکلیف رسید.

شب ها قند تو دلم آب میشه و خدا رو شاکرم که موقع بوس شب بخیر، هر شب میگه صبح بیدارم کنی ها

خدایا در راه اطاعات و بندگی خودت، ثابت قدمش کن

همه بچه شیعه ها رو. 

جشن تکلیفش رو روز سه شنبه ۹ اردیلهشت. روز میلام حضرت معصومه و روز دختر،  در حسینیه خونه خانم کرامتی با کرامت و بزرگوار برگزار کردیم. 

الحمدلله همه چی خوب بود. شاید میشد ازین بهتر هم باشه، نمیدونم. ولی با فرصت کم و بچه کوچک و کارهای شرکت، و کمبود تجربه، به نظرم ابرومند و خوب بود

سارا درباره دختر بودن، و نقش دختر بودن و بنده بودن سخنرانی کرد. 

پذیرایی

چای و شیرینی کشمشی،

بستنی

پفیلا

سالاد ماکارونی

سمبوسه

لیموناد

کیک جشن عبادت 

بود

برای بچه ها مداد بی نهایت با سرمدادی فست‌فود گرفته بودیم

روز قبل از جشن با نرگس قربانی رفتیم تزیین کردیم و الحمددله قشنگ شد

سمیه و حنانه با اسنپ اومدن و خودشونو رسوندن به‌ جشن و فردا صبح زووود با قطار برگشتن

 

همه چیز به لطف خدا خوب بود، شکر

یکی دو شب بعد از جشن، یکی از خانم های مسجد، داشت برای یکی دیگه که نیومده بودن تعریف میکرد: نبودی ببینی چه جشن تکلیفی بود، مامانش سنگ تموم گذاشته بود دست تنها با بچه کوچیک، یک عالمه خوراکی خوشمزه درست کرده بود

شکر خدا

 

رز
۲۴ ارديبهشت ۰۴ ، ۲۳:۴۹ ۰ نظر

کمتر مینویسم از محمدجان، نسبت به خواهر و برادرش

اما حس میکنم بیشتر از نوزادی اش کیف میکنم

شاید

شاید هم یادم رفته بود نوزاد داری چقدر شیرین است

و الحمدلله به خاطر این یاداوری شیرین و عالی

و خدایا 

اگه دست و پام خوب بشن،

و اگر بودنش برای خودش و خودمون و بالاتراز همه امام زمانمون بهتره، یک خواهر مهربون سالم و صالح هم به سارا بده لطفا. 

رز
۰۱ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۱۸ ۰ نظر

پاهات رو بالا اوردم و به دستا و چشمهات معرفیشون کردم.

به وضوح از دیدن و لمسشون خوشحال شدی. 

به این ترتیب وارد مرحله ی جذاب بازی با پاها شدی

 

رز
۲۴ اسفند ۰۳ ، ۰۹:۵۶ ۰ نظر

حتی به خواب هم نمیدیدم که همسر نه تنها در جواب حرف من یا سارا مبنی بر اینکه سارا خواهر میخواددسکوت کنه، بلکه بارها و بارها بگوید: من بچه میخوام! 

بلکه تر، در اظهاراتی عجیب، خطاب به محمد بگوید: دو تا دیگه مثل تو میخواهیم.

از عجایب و برکات فرزند سوم

انگار با باز شدن قفل مرحله فرزند سوم، قفل بقیه مراحل هم شل میشن

رز
۲۱ اسفند ۰۳ ، ۰۵:۳۸ ۰ نظر

سه روز از ماه رمضان گذشته و الحمدلله دخترجان و پسرجان، با اینکه هیچ کدوم تکلیف نشده اند، هر سه روز رو روزه گرفته اند. 

الحمدلله رب العالمین 

ان شاءالله که براشون ذخیره بشه، و بشه سوخت موتور ایمانشان در اینده

 

رز
۱۵ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۰۰ ۰ نظر

اسانسور خراب شده بود و بدون بازشدن در طبقه خانه، به همکف برگشت. با دخترجان و کالسکه پسرچه از مسجد برمیگشتیم

انداختیم به شوخی و خنده

دختر جان میخنده و میگه: مثل مار و پله نیش خوردیم اومدیم پایین

رز
۱۳ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۵۷ ۰ نظر

مادربزرگ بچه ها، خواب دیده که پسرجان را حضرت آقا خطبه عقدش را میخوانند.

 

پسرجان امشب از راهیان نور برمیگرده

 

ختم یاسین به نیت حضرت عباس و مادر بزرگوارشان دیشب تموم شد و عمیقا با این ختم به کرم خدا امیدوارم، 

و امید دارم حضرت عباس از ادبشان به ما، و حضرت ام البنین هم از مادرانگی شان یادم دهند.

اردوی راهیان نور و این خواب حاج خانم را هم به فال نیک می‌گیرم 

ان شاءالله که تنش ها در خانواده به حداقل ممکن برسه به شفاعت حضرت عباس و مادر بزرگوارشان

۱۰ اسفند ۴۰۳

رز
۱۰ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۲۲ ۰ نظر

اگر امام رضا بطلبد، امشب عازم مشهدیم

سیدمحمد را ببریم پابوس امام رئوف ان شاءالله 

دین و دنیایش را بسپاریم دست امام رضا،  بگوییم خودشان ضامنش و ضامنمان باشند. 

رز
۱۹ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۵۷ ۰ نظر

از یک ماه و نیمگی، وقتی از کنارت بلند میشم، گریه میکنی

از دو ماهگی، وقتی باهات حرف میزنیم، میخندی

الان که دو ماه و بیست روزت است، دستت رو با اراده سمت دهنت میبری و به صورت مشت کرده، میخوری

وقتی گریه میکنی، جورابت رو در میارم برای دقایقی اروم میشی

بعد که دوباره گریه میکنی، شلوارت رو در میارم اروم میشی و دقایق طولانی دست و پا میزنی

وقتی کنارت هستم و حواسم بهت نیست، صدام میکنی که باهات حرف بزنم

دستات رو موقع تعویض پوشک، با لباست بالا جمع میکنم، معمولا خوشت میاد و نگاهت رضایت باره

کلا هم دوستت دارم، خیلی زیاد، خیلی خیلی زیاد. 

دنیای مادرانه، نوزاد داری خیلی شیریننه، هربار شیرین تر از قبل

الحمدلله رب العالمین

رز
۱۹ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۵۵ ۰ نظر

اونقدر این روزهای باز هم مادرانه برایم شیرین است که نمی دانموچطور بنویسم که عمق مطلب را برسانم. 

شیرین است، مثل شیرین ترین عسل دنیا

اوتقدر شیرین که با خودم میگویم حیف این سالها که فرزند کوچک نداشتم

حیف جوانیم که فقط صرف بزرگ کردن تنها دو بچه کردم، و دلم میسوزه اگر سیدمحمد، خواهر برادر هم سن و سالی نداشته باشه که باهاش بازی و کل‌کل کنه

خیلی دلم میخواد خدا منو لایق مادری یک دختر دیگر هم بکنه، 

ولی به شرط سلامت جسم و جانم، و سلامت جسم و عاقبت بخیری خودش

رز
۱۴ بهمن ۰۳ ، ۰۰:۳۲ ۰ نظر